غم و اندوه چرخ واژگون خیلی جنونم کرد

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  371 بینین
غم و اندوه چرخ واژگون خیلی جنونم کرد
سرشک حسرتم تا فرق غرق جوی خونم کرد
نه فرهادم ولی از حسرت آن دیدهٔ شیرین
ز ناخن تیشه و وز سینه کوه بیستونم کرد
نشاید طعنه از نالیدن شبهای تنهایی
که آه سوزناک هجر صد داغ درونم کرد
اگرچه پیش ازین چون مرغ خوش پرواز بودم لیک
عقاب عشق در نخچیرگاه او زبونم کرد
مگویندم چرا افتاده‌ای از یک نگاه او؟
هدف آسا به ناوکهای مژگانش زبونم کرد
ندانی جامهٔ سرخ مرا نه رنگ بازاریست
ز خون دل سرشک دیده هر دم لاله‌گونم کرد
نه شایان ملامت کردنم صافیناسناوی ئەدەبی درین سودا
که عشق اوست رسوای همین دنیای دونم کرد