نه سر از مطلع گیلان بدر آرد ماهی

شیخ حسام الدین طویله
Li pirtûka:
Aš’ār-e Farsî-ye Şeyx Reza
Berhema:
Şêx Řezay Taɫebanî (1831-1910)
 2 Xulek  1372 Dîtin
نه سر از مطلع گیلان بدر آرد ماهی
نه علم برکشد از سمت بخارا شاهی
نه ز رندان صبوحی زده‌ی بزم الست
های و هویی، طربی، خنده‌ای قهقاهی
نه ز کاشان به بازار «انا الحق» گویان
مست وسرخوش گذرد باز فنا فی اللهی
نه به دامن چکد از دیده‌ی گریان اشکی
نه به کیوان جهد از سینه‌ی سوزان آهی
اوحدی، احمدی، جامی و سریّ و معروفی
بایزیدی، حسنی خواجه عبیداللهی
زیر این گنبد فیروزه نیابی امروز
پی حق برده ز اسرار خدا آگاهی
بود هر جا در فیض همه را قفل زدند
التجا کار خرد نیست به هر درگاهی
قرب یزدان نتوان جست ز هر اهرمنی
دست بیعت نتوان داد به هر گمراهی
کرد هر ملحدکی جامه‌ی تقوی دربر
که منم قطب جهان تا به کف آرد جاهی
فیض خواهی ز مریدان «حسام الدین» شو
آنکه پیش کرمش کوه کم است از کاهی
چون نشیند ز پی ختم به خلوت گویی
خیمه در وادی وحدت زده شاهنشاهی
آنکه با یک نظرش دست دهد سالک را
قرب صد ساله عبادت به سلوک ماهی
آرد از همّت او دامن مقصود بدست
دست در دامن مقصود چو من کوتاهی
حاسدی گر کند انکار کمالش چه عجب
یوسفی را فگند دست حسد در چاهی
چه غم رهزنی نفس، گرت بدرقه اوست
پنجه با شیر علی چون فکند روباهی
ای متاع دو جهان جائزه‌ی یک نگهت
خواهم از چشم رضاNasnava edebî عطف نگاهی گاهی
از ثنا زود عنان باز کشیدم که نداشت
در خور طبع روان قافیه جولانگاهی
تا سری هست سر ناموران در قدمت
تا دلی هست دلت نائل هر دلخواهی
به وجودت که بود تعبیه در جوهر جود
نرسد رنجی و عارض نشود اکراهی