روزی که خدا خلعت هستی به بشر داد
در ستایش ناظم بگ و شکرانه ساعتی که برایش فرستاده
Li pirtûka:
Aš’ār-e Farsî-ye Şeyx Reza
Berhema:
Şêx Řezay Taɫebanî (1831-1910)
1 Xulek
1412 Dîtin
روزی که خدا خلعت هستی به بشر داد
افسوس که روزی نه بمقدار هنر داد
تا داد معاشی فلکم عمر بسر شد
وان نیز به صد کشمکش و خون جگر داد
گردون که پشیزی به هنرمند فزون دید
هر جا که خری یافت به خروار گهر داد
دانا به مثل همچو درختی است برومند
صد سنگ به سر خورد درختی که ثمر داد
با این همه کم طالعی و تلخ مذاقی
صد شکر که شعرم مزهی قند و شکر داد
تنها نه همین شعر خوش و گفتەی شیرین
المنّة للّه که مرا فضل دگر داد
این هم کرم اوست و گرنه متصرف
از بهر چه نادیده مرا ساعت زر داد