باز از من شدی آزرده، ز من دیدی هیچ
Li pirtûka:
Aš’ār-e Farsî-ye Maḧwî
Berhema:
Meḧwî (1836-1906)
1 Xulek
1061 Dîtin
باز از من شدی آزرده، ز من دیدی هیچ
این همه گریه ز من دیده نخندیدی هیچ
این چه حال است ز هر هیچکسی میپرسی
حال سودازدهی خویش نپرسیدی هیچ
رفتی و ناله و افغان خلایق در پی
محشری کرد به پا باز نگردیدی هیچ
دهنت دیدم و گفتم به نظر هیچ نماند
گفت باور نکنم هیچ تو چون دیدی هیچ
قدر خون گشتن دل هیچ ندانی زاهد
تو که در عمر خودت عشق نورزیدی هیچ
هرگزت دیده شرفیاب تماشا نشود
تو که از اشک به خونابه نغلطیدی هیچ
به نشان خط او پی به دهانش بردم
گفت ایمحویNasnava edebî ازین نقطه تو فهمیدی هیچ