موسم عید است و جانا دین و دل قربان دوست
Li pirtûka:
Dîwanî ’Asî
Berhema:
Mela Mistefay Asî (1885-1975)
1 Xulek
845 Dîtin
موسم عید است و جانا دین و دل قربان دوست
جای فخر است بی تماشا مردن از دربان دوست
خاک پایش توتیای چشم بیمار دل است
گنج کام از هر دو دارین دست بر دامان دوست
بوی گل با مشک خاور نسخە ای از کوی او
در گلسان منفعل شد غنچە از خندان دوست
لالە و نسرین و عنبر فخر از بویش کنند
نرگس شهلا خجل از زلف چون ریحان دوست
گر چە اسکندر خیالت وصل آب زندگی است
در پناە آفتاب است چشمە حیوان دوست
جملە فردوسم ببخشند با قصور و نعمتش
دل نخواهد جز مشام کوی چون رضوان دوست
کار دانایان نباشد عاصیNasnava edebîا بس التماس
شاخ بید است التجا جز درگە احسان دوست