غزلت
لە کتێبی:
دیوانی زێوەر
بەرهەمی:
زێوەر (1875-1948)
1 خولەک
741 بینین
تیر نگاه باغبان گل را پریشان میکند
بیچاره بلبل چون کند ناچار افغان میکند
ای نازنین گل بدن، ای ماه روی سیمین تن
آن زخمها در جان من، آن خشم و مژگان میکند
آن صفحه یعنی روی تو، آن عطر یعنی بوی تو
محراب آن ابروی تو، کافر مسلمان میکند
با ما مکن جور و جفا، ای سنگدل ای بیوفا
دارد وصال تو صفا، بیمار درمان میکند
افتادهام در راه تو، بینم رخ چون ماه تو
دیدم جمال شاه تو، شب را درخشان میکند
در کلبهی احزان من، یعنی میان جان من
یوسف رخ مهمان من، دل را به کنعان میکند
در باغ حسن دلبری، دارم مقام سروری
کی بو به «زیورناسناوی ئەدەبی» بنگری چون ابر گریان میکند