دوش با برگ گل از روی توأم رازی بود
لە کتێبی:
دیوانی زاری
بەرهەمی:
زاری (1905-1982)
1 خولەک
417 بینین
دوش با برگ گل از روی توأم رازی بود
واندر آن باب دلم طرفه سخن سازی بود
دعوی حسن شما را چو بکردم تقریر
بهر تصدیق ز هر گلبنی آوازی بود
نازنینان چمن پیش رخت سر بر خاک
وز برای تو ز هر غنچهای اعزازی بود
سالها دل هدف ناوک مژگان گردید
تا به یک عشوه برآرید مرا آزی بود
شور بیحد درون بین و مکن سرزنشم
زانکه از دام بدر جسته مرا بازی بود
دی خرامان چوشدی جمله به جان گردیدند
بندهی حسن تو هر جا که سرافرازی بود
ای خوش آن روز دل شیفته این «زاریناسناوی ئەدەبی»
همچو پروانه ورا گرد تو پروازی بود