گله از یار

لە کتێبی:
وەنەوشە
بەرهەمی:
محەمەدسەدیق مەحموودی (1937-1990)
 1 خولەک  754 بینین
چه شد ای گل اثر وصل پدیدار نشد؟
بهر من ماه رخت شمع شب تار نشد
بلبل طبعم از آن روز که رخسار تو دید
طالب روی تو شد مایل ازهار نشد
آنچه در قلب من از زلف پریشان تو بود
مدح او مدح گل و مشک زتاتار نشد
نتوان گفت که بینا بود آن چشم که او
دید یک بار تو را، مایل تکرار نشد
دل به اوج فلک عشق تو پرواز نمود
زان به پایین رتب او مورد انظار نشد
گرچه شيشه است دلم، زود گرش میشکنی
ریزه شيشه ولی سست تر از مار نشد
قلب بی عشق گرش دل نشمردند ولی
خرم آن دل که دراين عشق گرفتار نشد