شورشم در سر چنان است دفتری انشا کنم
لە کتێبی:
دیوانی عاسی
بەرهەمی:
مەلا مستەفای عاسی (1885-1975)
2 خولەک
704 بینین
شورشم در سر چنان است دفتری انشا کنم
راز دل عالم بگویم فکری خود افشا کنم
همچو مجنون کوە و صحرا طی کنم بر خیل عشق
دل فدای شوخ سروی شیوە لیلا کنم
سر نهم در زیر کویش فخر بر گردون کنم
بعد از آن در شکر نعمت سجدە بر مولا کنم
دل چو صید از دام عشقش حبس چاە غبغبش
در فضای هجر خواهم جان و دل یغما کنم
کوە طور است کوی یارم در اجابت ریب نیست
ار مناجات وصال سرور موسی کنم
روضە اش را سجدە گاهی جن و انس است از دوعا
قبلە مقصود خود را سرور بطحا کنم
گرچە در حد می گذارد جرم و عصیانم ولی
رو بە محراب دوعای زمزم و مینا کنم
گر ز اعجاز چو دریا قطرە ای ریزد بە خاک
مردە ها را بانگ آرند بوی از عیسا کنم
در جمالش نور وحدت ار ببخشد بر زمین
بدر گوید از خجالت خود شب یلدا کنم
گرچە از رنگ گناهم چون حبش شد چهرە ام
بس کە روی لوح دل را بر رسول اللە کنم
دولت وصلش الهی از خزان لطف خود
بخش بر ما زین جهان و بوسە زانجا کنم
سرمە خاک زیر پای پاسبان درگهش
می کشم بر نور دیدە چشم و دل بینا کنم
عاصیناسناوی ئەدەبیا وقت سحرها کن دعای وصل یار
تاچو سگ در خان جودش لقمە ای پیدا کنم