اندیشه

لە کتێبی:
سروەی بەربەیان
بەرهەمی:
قانع (1898-1965)
 2 خولەک  384 بینین
شبی اندیشه می کردم ز ایام
گهی از شعر سعدیکەس، گاه خیامکەس
گهی از گاتهای دین زردشت
گھی از خارزار و باغ و گلگشت
گھی یاد ارسطوکەس با فلاطونکەس
گهی از حسن لیلی، شور مجنون
درین غوغا چو ناگه رفتم از خواب
بسان مرده بی همراز و احباب
ز خواب خوش عجب خوابی بدیدم
به شهرستان گردون در رسیدم
چو دیدم خانه و قصر و نگارش
چو دیدم باغ با حوض و حصارش
گذر کردم ز کوچه تا خيابان
به راست و چپ نگه کردم ز دکان
دهانم پر ز ماشااَللّهعەرەبی پی پی
گھی لاحَوْلعەرەبی گویان گاهی هی هی
بديدم پرچمی شیرین و مهوهش
سفید و سرخ و سبز و خیلی دلکش
ز زیر دار پرچم تابلو بود
نشان جایگاهی ساخلو بود
نوشته دادگاه آسمانی
به امر ایزد هر دو جهانی
چو رفتم من، به کرسی جای دادند
لب خوش آمدی از هم گشادند
جنا ایل و مشانا ایل و زا ایل
کشیده صف برابر امر جبریل
بگفتندش کدامین آسمانی
کدامین ایل در نام و نشانی
بگفتم «قانعناسناوی ئەدەبی» بی ایل نامم
ز اهل سرزمین ناتمامم
همه اهل زمین بی ایل و میل‌اند
از آن رو پیش یزدان بی دلیل‌اند
بگفتند خوانده ای ای مرد میهمان
بگفتم آری آری نصف قرآن
کتاب ابتدایی خیلی خواندم
بر دیوار مسجد خیلی ماندم
ز صوفی احمد و ملا فلانی
گرفتم علم از دنیای فانی
پس آنگه سرنویسنده جنا ایل
بنابر امر آقا شیخ جبریل
کتابی بر گرفت و داد دستم
که تا داند کدامین مرد هستم
کتابش باز کردم اندران آن
چو دیدم خط و حرف و لفظ یونان
شکایت نامه ای از دست زوردار
ز دور استیلای شاه خونخوار
مگر یک مرد مرغ دیگری خورد
شکایت نامه را پیش عدلیه برد
..........................دەقی نائاشکرا
..........................دەقی نائاشکرا
..........................دەقی نائاشکرا
..........................دەقی نائاشکرا
هنوز آن ادعا در آسمان است
ز عدلیه ز پرونده عیان است
مگر صاحب زمان آید برین کار
ستاند خون مرغ از مرد خونخوار