فرخ این نامه صبا از آشنا آورده است
Li pirtûka:
Dîwanî Zarî
Berhema:
Zarî (1905-1982)
2 Xulek
449 Dîtin
فرخ این نامه صبا از آشنا آورده است
بیدلان را تحفهای بس دلگشا آورده است
خرم و خوش وقتتر زانم که این آب خضر
پیک فرخ پی از آن شهر رضا آورده است
بزم دی طی گشت وبهمن باهمه تندی و خشم
لشکر خونخوار خود سوی فنا آورده است
اشکریزان بهر اسفند ابر با سوز جگر
سوز مرگش از دم گرم هوا آورده است
گشت از دود مه آزاد اتلال و دمن
در چمن برگ سمن عطر از ختا آورده است
نوبهار نو جمال خویش را آراسته
بر گل رخسار زلف، مشکسا آورده است
بر لب جو ایستاده سرو اندر سبزهزار
از زمرد جامه و کفش و قبا آورده است
خیره گردد عقل از این اشکال و الوانی که در
برگ گلهای چمن دست قضا آورده است
شیوه خاطر فریب غنچهی نشکفته بین
بلبلان بینوا را در نوا آورده است
این طراوت از چه داری لاله را گفتم بگفت
ساقیم پیمانه آب بقا آورده است
دایه پر مهر ابر از بحر فضل ایزدی
بهر نوزادان گل صدها عطا آورده است
چون دم عیسی نسیم زندگانی بخش صبح
کشتگان زهر دوری را دوا آورده است
فصل نوروز است و سال نو از آن باد سحر
بوی روح افزای سنبل سوی ما آورده است
بر گلستان بگذر و بنگر که صباغ قدر
بهر زیب گل عجایب رنگها آورده است
خوان احسانش که هر کس زو نصیبی میبرد
گل همه زیبایی و بلبل وفا آورده است
ژاله بر برگ گل رعنا به وقت بامداد
گویی از دُر تابناکی و صفا آورده است
میوزد در هر نفس بر هر طرف باد سحر
خستگان بهمن و دی را شفا آورده است
میزند کبک دری از خرمی بس قهقه
در دلِ کُه سنگ خارا در صدا آورده است
توده گل در چمن با این همه شکل غریب
بهر عبرت دست تقدیر خدا آورده است
بر جگر دارد بنفشه داغ شوق بندگی
روی ازآن علت بسوی سجدهگاه آورده است
تیر و مهر و دی چو خردادند «زاریNasnava edebî» بیثبات
پایدار آن کردگار این کردهها آورده است
بر تو و بر ما همه بادا مبارک سال نو
طالع سعد این نویدم بر ملا آورده است
جای فخرست و شکر، کاین طایف شیرین مقال
مژدهی بهروزی ما و شما آورده است