در ذکر حکام اکیل که ملقب‌اند به بلدوقانی

Li pirtûka:
Šarafnāme
Berhema:
Şeref Xan Bedlîsî (1543-1603)
 7 Xulek  874 Dîtin

به کرات حاوی اوراق را از ثقات، استماع افتاد که وجه تسمیه به بلدوقان آن است که چون پیر بدر از دست تحکم سلاطین سلاجقه فرار کرده، به جانب مفارقین رفته، ملتجی به امیر حسام‌الدین حاکم آنجا شد، مدتی در آن دیار، مخفی اوقات می‌گذرانید تا سلطان الب ارسلان سلجوقی امیر ارتق را که از نیابت او والی ماردین و «آمد» بود و آخر اولاد او تا حلب و بغداد متصرف شده‌اند و مؤرخان، ایشان را داخل سلاطین فروع سلاجقیه عد می‌کنند و هفت تن ازیشان به پایۀ حکومت رسیده‌اند و در اوایل دولت حسن بیگ بایندوری و آق قوینلو، ملک ناصرالدین که آخر آن طبقه بود در دست او به قتل آمده، دولت ارتقیه بدو منقرض گردید.

القصه امیر ارتق به تسخیر قلعۀ مفارقین مأمور گشته، به امتثال امر مبادرت نموده، قلعه را مرکزوار در میان گرفته کار بر محصوران به تنگ آورد.

اتفاقاً از قضای آسمانی و تقدیر ربانی تیر چرخ از دست لشکریان امیر ارتق به مقتل امیر حسام‌الدین؛ حاکم قلعه آمده او را به جهان جاودانی فرستاد و تابعانش را تاب مقاومت با امیر ارتق نمانده، روز به روز آثار ضعف و فتور و علامت عجز و قصور بر صفحۀ احوال و جبهۀ آمال ایشان ظهور می‌کرد. تا شبی امیر ارتق جبراً و قهراً قلعه را مسخر گردانیده، تیغ بی‌دریغ بر اهالی آنجا نهاده، متنفسی را از رعیت و سپاهی در آن قلعه و نواحی زنده نگذاشت و پیر بدر نیز در آن معرکه، شربت شهادت چشیده، کسی دیگر از حاکمان اکیل در قید حیات نماند مگر عورت پیر بدر که حامله بود و شب و روز چشم طایفۀ مرداسی بر آن وضع حمل می‌بود که حق «سبحانه و تعالی» از خزینۀ غیب، گوهری و از درج رفعت، جوهری و از برج شرف، اختری کرامت فرماید که احیای خانوادۀ قدیمه نماید.

همه روز اعیان و هواخواهان بدر، خانۀ آن ضعیفه آمده، تفحص احوال او می‌کردند تا روزی که موعد وضع حمل بود به طریق عادت به در خانه آمده، آنچه مطالب و مقاصد آن جماعت بود شخصی بیرون آمده به وضع رمز به زبان ترکی گفت که «چون شکر خدایه که استدوکمزی بولدوق»، بنا بر آن نام آن پسر سعادت اثر به امیر بولدوق اشتهار یافت و حاکمان اکیل به بلدوقانی ملقب شدند.

چنین آمد از هوشیاران روم
که زاهد زنی بود زان مرز و بوم
ز آبستنی روز بیچاره شد
ز شوی و ز شهر خود آواره شد
به ویرانه، بار بنهاد و مرد
غم طفل می‌خورد و جان می‌سپرد
و زانش خبر نه که پروردگار
چگونه وُرا پرورد وقت کار
چه گنجینه‌ها زیر بارش کشد
چه اقبالها در کنارش کشد

القصه چون امیر بولدوق از مادر متولد شد، والده‌اش فوت کرده، او را اعیان مرداسی مانند دُر گرانمایه در کنار جان پروریدند تا به سرحد رشد و تمیز رسید. آنگاه عموماً اقوام و عشایر سر در ربقۀ اطاعت او نهاده، حلقۀ بندگی او را در گوش کردند و امیر بولدوق نیز به جای پدر بر سریر حکومت نشسته، سایۀ عدل و احسان بر فرق ایشان مبسوط گردانیده، ابواب ظلم و طغیان بر رخ عالمیان مسدود گردانیده، جناح عاطفت بر سر مسلمانان گسترانید و بعد از مدتی که به حکومت و دارایی اکیل و سرداری اقوام قیام نمود، رخت هستی به عالم آخرت کشید و پسر کلانترش؛ امیر ابراهیم به حسب قابلیت و استعداد قایم مقام پدر گردید و او در حکومت، کاری نساخته به زودی عروس ملک را سه طلاق بر گوشۀ چادر بست و کتخدایی سرای آخرت اختیار کرد.

در آن مقام فرح و خوش به عیش نشست.

بعد از فوت او پسرش امیر محمد جانشین پدر گشته، چون مدتی حکومت نمود به اجل موعود به عالم آخرت رحلت فرمود و او را سه پسر خجسته‎فر بود؛ اول امیر عیسی و او بعد از فوت پدر قایم مقام شده به حکومت اکیل مبادرت نمود؛ دویم امیر تیمور تاش است که او در زمان حیات پدر والی قلعۀ باغن و آن نواحی بود و حکام پالو از نسل اویند و احوال ایشان را در شعبۀ دویم به تفصیل، بیان خواهد فرمود؛ سیم امیر حسین است که او نیز در زمان حیات میر محمد والی قلعۀ بردنچ و ناحیۀ جرموک بود و حکام جرموک از نسل اویند.

اما به قول بعضی از اکابر، میر حسین؛ پسر میر محمد نیست، یکی از بنی‌عمان اوست که در ایام حکومت خودِ میر محمد دارایی ناحیۀ جرموک و قلعۀ بردنچ بدو تفویض کرده بود. به هر تقدیر احوال امیر حسین با سایر اولادش در شعبۀ سیم مذکور خواهد گردید. «بعون الله الملک المجید».

امیر عیسی بن امیر محمد بعد از فوت پدر حاکم اکیل گشته، با برادران و سایر اقربا به طریق مدارا و مواسا سلوک نمود. رعیت و سپاهی از عدل و انعام او راضی و شاکر بود. بعد از مدتی اجابت حق را لبیک گفته به عالم آخرت نهضت فرمود.

دولتشاه بیگ بن امیر عیسی به‌موجب وصیت پدر به امداد و معاونت عشیرت مرداسی حاکم اکیل گشت و چون چند وقت حکومت نمود فوت کرده، پسرش امیر عیسی بر سریر امارت نشست و در رعایت رعیت کماینبغی کوشیده در زمان او ولایت اکیل معمور و آبادان گشت و چون فوت کرد ازو دو پسر ماند؛ اسفندیار و شاه محمد.

شاه محمد بیگ بن امیر عیسی به حسب استحقاق، قایم مقام پدر شده به زودی عالم فانی را پدرود کرد و ازو پنج پسر ماند؛ قاسم بیگ و عیسی بیگ و منصور بیگ و اصفهان بیگ و امیران بیگ.

قاسم بیگ بن شاه محمد بیگ به فضل و دانش و شجاعت و مکارم اخلاق و محاسن آداب از ابنای زمان، منفرد و ممتاز بود. در امور مملکت‌داری و تدبیر و رعیت‌پروری، در میانۀ حکام کردستان بر امثال و اقران سرافراز. در زمان حکومت سلاطین آق قوینلو درجۀ اعتبار و مرتبۀ اختیار یافته، او را به لله‌کی یکی از فرزندان خود مقرر گردانید بدان واسطه، بین الناس به لله قاسم اشتهار دارد و مشهور است که در تاریخ سنه ثلث و عشر و تسعمایه= که شاه اسماعیل صفوی بر دیاربکر استیلا یافت، لله قاسم اطاعت او نکرده اظهار مخالفت نمود.

بنابرین خان محمد استاجلو لشکر بر سر اکیل کشیده، آن ولایت را از تصرف او بیرون آورده، به منصور بیگ نام شخصی از طوایف قزلباشیه داده، مدتی هفت سال اکیل در تحت تصرف و تغلب ایشان بود و بعد از جنگ چالدران لله قاسم به امداد سلطان سلیم خان ولایت موروثی را از ید تغلب قزلباش بیرون کرده، تکرار بر مسند حکومت متمکن شد.

و به روایتی شهر آمد را در زمان قراخان هم او به طریق حیله از تصرف قزلباش بیرون آورده، تسلیم محمد پاشای؛ میر میران آنجا نمود و همچنان در زمان آل عثمان پایۀ اعتبارش روز به روز در ترقی و تزاید بود تا آخر به اجل موعود به عالم آخرت رحلت فرمود. اولاد ذکور نداشت حکومت را به برادرزاده‌اش مراد بیگ وصیت نمود.

مراد بیگ بن عیسی بیگ به‌موجب وصیت عمش حکومت از دیوان سلطان سلیمان خان بدو مفوض شد. او مرد صالح و متدین و حاکم عادل رعیت‌پرور خیّر بود. با اعلی و ادنی از بیگانه و آشنا، طریق مدارا و مواسا سلوک می‌نمود و عمارت عالی در سر قبر عمش؛ قاسم بیگ ساخته، در جنب او خان و رباط بنا کرده، هر روز نان و آش جهت آینده و رونده تعیین نموده، دایم الاوقات مترددین از آن منتفع می‌شوند و این منازل در یک منزلیِ شهر آمد واقع شده، به خان شربطین اشتهار دارد.

چون چند سال از ایام حکومت او متمادی شد، ازین رباط فانی به سر منزل جاودانی شتافت و ازو علیخان و قاسم بیگ؛ دو پسر مانده هر دو برادر متعاقب یکدیگر حکومت اکیل کردند. اما زمان ایشان چو عهد گل و موسم سنبل چندان بقایی نداشت و به زودی ازین دنیای فانی رفتند و از قاسم بیگ، جعفر بیگ و غضنفر بیگ؛ دو پسر ماند.

جعفر بیگ بن قاسم بیگ بعد از فوت پدر حسب الفرمان سلطان سلیم خان در صغر سن، حکومت اکیل بدو ارزانی شده، حالا که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005 است، از بیست و پنج سال متجاوز است که به حکومت آنجا مبادرت نموده، کماکان متصرف است.