در ذکر حکام بابان

Li pirtûka:
Šarafnāme
Berhema:
Şeref Xan Bedlîsî (1543-1603)
 12 Xulek  1008 Dîtin

بر ضمیر منیر مهر تأثیر مؤرخان سخندان و خاطر عاطر راویان نکته‌سنجان پوشیده و نهان نماند که حاکمان بابان در میانۀ حکام کردستان به کثرت خیل و حشم و جمعیت انصار و خدم اشتهار تمام داشتند اما چون ایام حکومت آن سلسله، چنانچه مذکور خواهد شد به پیر بوداق ببی که تعبیر از بابان است و به برادرش رسید، منقطع النسل شده، حکومت آن دودمان به نوکران ایشان انتقال یافت و کسی که لیاقت و استعداد امر حکومت و ریاست داشته باشد در آن خاندان نماند.

پیر بوداق بن میر ابدال در سخاوت، حاتم و در شجاعت، رستم بود. همواره به چوگان جلادت، گوی تفوق و رجحان از امثال و اقران ربوده، آخر کارش به جایی رسید که داعیۀ عروج و آرزوی خروج کرده، ولایت لارجان را از عشیرت زرزا و سیوی و مشیا کرد از سهران و از ولایت قزلباش، سلدوز را گرفته، قلعۀ ماران را تعمیر کرده، به حکم خود میر لوا نصب کرد و عشیرت مکری و عشیرت بانه را به لطف و عنف، مطیع و منقاد خود ساخته، ولایت شهربازار را از حاکم اردلان گرفته، ضمیمۀ ولایت خود گردانیده، چند نفر میر سنجاغ در اطراف و جوانب خود تعیین نموده، طبل و علم داد و ناحیۀ کرکوک من اعمال بغداد را تصرف نموده، دارایی آنجا را به یکی از ملازمان خود مفوض گردانید و در حکومت بعضی اختراعات کرد که هیچکس را از حکام کردستان آن دولت میسر نگشته؛ از آن جمله دختر امرا و آغایان خود را در اوایل نامزد خود کرده و لوازم و مراسم و مایحتاج عروسی را چنانچه لایق و مناسب امرا و اعیان باشد ترتیب داده، در روز وعده، عقد و زفاف دختر را با جهاز و اموال بی‌آنکه کسی را برین احوال مطلع سازد به یکی از آغایان خود عقد می‌کرده است.

و رستم نام برادرش را به‌خاطر رسید که قصد او کند. یکی از محرمان، این قصه را در خفیه به عرض او رسانیده، در هنگام سفر زرزا رستم را با مفسدان که درین معامله با او همزبان و همدستان بودند گرفته به قتل آورد و به ارادۀ تسخیر ولایت سهران لشکر بر سر امیر سیدی بن شاه علی کشیده، امیر سیدی تاب مقاومت او نیاورده، مقر حکومت خود را خالی گذشته، به میانۀ جنگل و کوهستان رفته، منتظر فرصت می‌بود.

پیر بوداق را از صدور این واقعه، عُجب و غرور پیدا گشته با معدودی چند از مخصوصان به طریق سیر و شکار به طریق حزوبیان نام محل شد. اتفاقاً میر سیدی در آنجا حاضر بود. چون بلای ناگهان از کمینگاه بیرون آمده، پیر بوداق را با همراهان به قتل رسانیدند؛ چنانچه متنفسی از آن ورطۀ خونخوار خلاص نگشت.

گرفتم که از یمن اقبال و بخت
شدی در جهان صاحب تاج و تخت
به کشورگشایی فریدون شدی
به گنج و زر افزون ز قارون شدی
چو خورشید در اوج نیک اختری
برافراختی رأیت سروری
سخن مختصر جمله عالم تراست
سلیمانی و افسرت عرش ساست
نه این اعتبارات بی اعتبار
همه نیست گردد سرانجام کار

شعرای اکراد قضایای احوال او را از شجاعت و کرم به سلک نظم کشیده، داستانها ساخته در مجالس و محافل حکام، صوتها و قولها و مرثیه‌ها مطربان به طرز آن قوم بسته می‌خوانند. چون از او اولاد ذکور نماند حکومت به برادرزاده‌اش؛ بوداق بن رستم قرار گرفت و چون دو سال حکومت ناقص کرد، نوکران و آغایان اطاعت او نمی‌کردند، ازین غصه فوت کرده، دولت آن طبقه منقرض گردید و به نوکران ایشان انتقال یافت.

اول کسی که بعد از انهدام آن خاندان حاکم بابان شده بر سریر حکومت نشسته، پیر نظر بن بیرام است و او مردی بود به زیور سخاوت آراسته و به حلیۀ شجاعت پیراسته، از حسن خلق او رعیت و سپاهی راضی و شاکر بودند و از وفور عدالت او رعایا و برایا در مهاد امن و امان به کمال فراغت غنودند و به قوت بازو ناحیۀ کفری من اعمال دارالسلام بغداد به ید تصرف درآورده، داخل ولایت بابان گردانیده و بعد ازو ولایت منقسم به دو حصه شد.

سلیمان نام شخصی بعد از فوت پیر نظر بن بیرام ولایت بابان را به استصواب میر ابراهیم که هر دو تربیت یافتگان پیر بوداق بودند و در زمان خود، ایشان را میر سنجاق کرده بود ولایت بابان را در میانۀ خود قسمت کرده، متصرف شدند و چند مدت با یکدیگر به طریق محبت و مصادقت سلوک کرده، آخرالامر به افساد مفسدان در میانۀ ایشان محبت و مودت به دشمنی و عداوت مبدل شد.

اما عاقبت سلیمان ابراهیم را به قتل آورده، حصۀ ولایت که به او تعیین شده بود ضمیمۀ حکومت خود گردانیده و چون پانزده سال از ایام حکومت او متمادی شد عالم فانی را وداع کرده به جهان جاودانی خرامید و ازو حسین و رستم و محمد و سلیمان؛ چهار پسر ماند.

ابراهیم بعد از فوت پیر نظر نه سال به طریق اشتراک نصف ولایت بابان را متصرف بود و چون در دست سلیمان هلاک شد ازو حاجی شیخ و امیره و میر سلیمان؛ سه پسر ماند.

حاجی شیخ بن ابراهیم بعد از قتل پدرش ترک اوطان و مصاحبت خلّان نموده به خدمت شاه طهماسب به دیار عجم رفت و از شاه مزبور نسبت به او امداد و معاونت واقع نشده، مأیوس و منکوب به ولایت خود معاودت کرده در ناحیۀ نلین و دبالۀ وکلاء، میر عزالدین نام؛ برادر میر سلیمان را به قتل رسانیده، نواحی مذکور را به تصرف درآورد و بعد از فوت میر سلیمان بر عموم ولایت بابان استیلا یافته، حاکم مستقل شد و نسبت به شاه طهماسب ازو اوضاع نالایق سر می‌زد تا آنکه شاه طهماسب سه مرتبه لشکر بر سر او فرستاده، هر سه مرتبه شکست بر قزلباش افتاده، حاجی شیخ غالب آمد. با وجود آنکه از امرا و حکام کردستان سوای چند نفر از طلاب و دانشمندان که به نیت غزا و جهاد تیر و کمان برداشته بدو ملحق شدند، کسی دیگر بدو معاونت ننمود.

در تاریخ سنه احدی و اربعین و تسعمایه= که سلطان سلیمان خان غازی فتح دارالسلام بغداد نموده، قشلاق در آنجا فرمود، حاجی شیخ به‌عزم سده‌بوسی سلطانی روانه گشته، چون به ناحیۀ مرکه رسید، اهالی آن ناحیه در دفع او اتفاق کرده، در هنگام شکار به‌خصوص در محلی که با معدود چند به ادای نماز فریضه مشغول بود، اکراد دیونهاد مانند باد صرصر با تیغهای آبدار بر سر او تاخت آورده، شعلۀ آتش حیاتش را فرونشانیده، به خاک تیره برابر ساختند و امیره نام؛ برادرش را هم در آن معرکه به قتل آوردند و ازو بوداق و صارم نام؛ دو پسر ماند و برادر دیگرش سلیمان نیز به اجل موعود عالم فانی را پدرود کرد.

بوداق بن حاجی شیخ چون پدرش در دست اجلاف ناحیۀ مرکه به قتل رسید و این قصه در بغداد به مسامع عز و جلال سلطانی رسید. از عنایت بی‌غایت پادشاهی ایالت بابان بدو ارزانی گشته، مدت شانزده سال با رعایا و برایا به طریق رفق و مدارا سلوک نمود. آخرالامر به تحریک بعضی اعزه که شرح آن در ضمن قضایای آینده مذکور خواهد شد، حسین بیگ ولد میر سلیمان طالب حکومت بابان گشته، از دیوان پادشاه سلیمان مکان بدو مقرر شد و به امداد و معاونت سلطان حسین حاکم عمادیه به ضبط ولایت موروثی متوجه شده، بوداق بیگ تاب مقاومت ایشان نیاورده فرار کرده، التجا به آستانۀ شاه طهماسب برد و چون مدت شش ماه در آن ولایت تردد نمود رستم پاشای وزیر اعظم به امید نوید ایالت بابان او را از ولایت عجم به استنبول آورده، حکومت بابان از عواطف علیّه سلطانی بدو مرحمت شد و به نوازشات بیکرانۀ خسروانه بین الاقران مفتخر و سرافراز گشته، به جانب اوجاق موروثی شرف عودت نمود.

چون به موضع رابیۀ بولاق رسید حسین بیگ با موازی هشت هزار پیاده و سوار به ارادۀ محاربه و کارزار، او را استقبال نمود. هنوز در معرکۀ جدال و قتال ده کس بر خاک بوار نیفتاده بود که حسین بیگ سالک طریق فرار گشته، روانه آستانۀ سلیمانی شد و چون به وساطت عظماء امرا به عز عتبه بوسی مشرف گردید، فرمان واجب الاذعان سلطانی به نفاذ پیوست که به طریق مشارکت در حکومت با بوداق عمل نموده، هیچکدام از امتثال امر سلطانی تجاوز نفرمایند.

حسین بیگ بر سبیل استعجال متوجه الکای بابان گشته، کار در میانه به محاربه و مجادله انجامید و حسین بیگ در آن معرکه با برادرش رستم بیگ عازم سفر آخرت شد. چون این اخبار در درگاه سلیمانی شایع شد، نایرۀ غضب سلیمانی شعله کشیده، امراء اکراد که به جوار بابان است به دفع بوداق مأمور گردانید و بوداق را قوت مقاومت آن جماعت نبود، فرار کرده التجا به سلطان حسین بیگ عمادیه برده، سلطان حسین بیگ حقیقت احوال او را معروض پایۀ سریر گردون مصیر گردانید و استدعا نمود که جرایم او را به عفو و اغماض پادشاهی مقرون سازند و ایالت موروثی را بدو مرحمت فرمایند.

سلطان خطاپوش حسب الالتماس حاکم عمادیه، از گناهان او درگذشته سنجاغ عینتاب را در عوض ایالت بابان بدو عنایت فرمود و حصۀ بوداق بیگ را به طریق سنجاق به ولی بیگ نام؛ شخصی مقرر داشتند و در هنگامی که منازعه و مناقشه در میانۀ شاهزادگان عظام سلطان سلیم و سلطان بایزید در قونیه اتفاق افتاد، بوداق بیگ جانب سلطان بایزید گرفته، روانۀ کوتاهیه شد و فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست که سلطان بایزید، بوداق بیگ بابان را که از جملۀ بدآموزان اوست به قتل آورده، سر او را به درگاه معلی فرستد که جرایم او را به ذیل عفو پوشیده، گناهان او را به اغماض پادشاهانه مقرون سازیم.

سلطان بایزید به امتثال امر خاقانی مبادرت نموده، بوداق بیگ را در کوتاهیه به قتل آورده، سر او را به آستانۀ پدر سلیمان مکان ارسال داشت و ازو حاجی شیخ و حسین بیگ و محمد بیگ و میر سیف‌الدین؛ چهار پسر ماند.

حاجی شیخ همراه سلطان بایزید به دیار عجم رفته، در محل گرفتاری سلطان بایزید حسب الحکم شاه طهماسب با آغایان و امراء او به قتل رسید و امیر سیف‌الدین به اجل موعود عالم فانی را پدرود کرد و به محمد بیگ سنجاق کستانه عنایت شده و بالفعل متصرف است.

میر حسین بن سلیمان بعد از فوت پدرش چون ایالت بابان به ید تصرف حاجی شیخ بن ابراهیم درآمد او را تاب مقاومت نمانده، فرار کرده به آستانۀ شاه طهماسب رفته، ازو امداد و معاونت طلب داشت. یک دفعه چراغ سلطان استاجلوی والی دینور را همراه او کرده، بدان حدود فرستاد، کاری نساخت. دفعۀ دوم کوکجه سلطان قاجار والی ولایت همدان را مأمور گردانید، او نیز چندان تقید نفرموده، بدان طرف رفته، بی‌نیل مقصود مراجعت کرد و ثالثاً عبدالله خان استاجلو امیر الامرا و سردار، فرموده با لشکر بسیار چون سیل فراوان به تسخیر الکای بابان ارسال نمود.

میر حسین لشکر قزلباش را به کلاله نام؛ کوهی که از کثرت اشجار ما را در آنجا راهگذار نبوده، برده به حاجی شیخ مقابل شدند و والد فقیر نیز در آن دار و گیر همراه بوده، موازی سی نفر از ملازمان اعتباری پدر در آنجا به قتل رسیده، دو سه هزار کس از طوایف قزلباش در معرض تلف درآمدند و آنچه از امرا و اعیان زنده مانده، پیاده و عریان عودت کردند.

شاه طهماسب از سوء تدبیر میر حسین رنجیده خاطر گشته، او را با محمد و رستم نام؛ برادرش در یکی از قلاع محبوس گردانید و بعد از مدتی ایشان را از حبس اطلاق داده به مجرد خلاص شدن، هر سه برادر از دیار عجم فرار کرده به آستانۀ اقبال آشیانۀ سلطان سلیمان خان آمدند. از مراحم بی‌دریغ خسروانه در فراخور حال ایشان در ولایت روم ایلی مدد معاش تعیین شده، بدان طرف فرستادند و بعد از شش سال که در آن دیار به سر بردند به التماس سلطان حسین بیگ؛ حاکم عمادیه ایشان را از روم ایلی آورده، به منصب ایالت بابان سرافراز ساختند و بعد از انقضای قضایا که قبل ازین به تفصیل رقم زدۀ کلک بیان شد میر حسین در دست بوداق بیگ بن حاجی شیخ کشته گشت و ازو خضر بیگ نام؛ پسری ماند.

ناحیۀ مرکه من اعمال بابان را مدتها متصرف بود آخر در زمان سلطان مرادخان مغفور که امیره بیگ مکری از قزلباش روگردان شده، اطاعت سدۀ سنیۀ عثمانی کرد، ناحیۀ مرکه را نیز از خضر بیگ گرفته به طریق سنجاق به یکی از اولاد او مقرر کردند. به واسطۀ این مدتی میانۀ امیره بیگ و خضر بیگ منازعه و مناقشه بود. در خلال این احوال خضر بیگ به رحمت خدا رفته، قطع رشتۀ منازعت و مخاصمت نمود.

بالفعل عشیرت بابان بی‌حاکم مانده اما موازی چهار هزار مرد مکمل مسلح در میانۀ آن قوم موجود است و اطاعت کسی نمی‌کنند و به روایتی عشیرت روزکی و حکاری از بابان برآمده‌اند و مردمانش بسیار به طاعت و عبادت و شرایع اسلام مایل و راغب‌اند. مردم عابد و متدین و اهل فضل از آن قوم پیدا می‌شود و هر آغایی از آغایان قبایل، ناحیه از نواحی آن دیار را صاحبی کرده، هر سال چهار خروار زر از میانۀ خود تقبل کرده که به خزانۀ شهره زول ادا می‌نمایند و ولایت بابان داخل خواص همایون باشد. امنا و عمال به طریق مدارا و مواسا با ایشان سلوک می‌نمایند. هر سال مبلغی نقد و جنس به ایشان عاید می‌گردد و الا به زور و تعدی یک فلس احمر به میر میران و دفترداران و سایر امنا و عمال نمی‌دهند و تا حال که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005ست احوال آن ولایت به این منوال است.