در ذکر امراء سویدی

Li pirtûka:
Šarafnāme
Berhema:
Şeref Xan Bedlîsî (1543-1603)
 13 Xulek  951 Dîtin

از ریاض روایات گذشته و گلزار حکایات عنبر سرشته، شمایم این اخبار به مشام جان راقم این نسخۀ ابتر رسیده که نسب امراء سویدی به آل برمک منتهی می‌گردد و انساب عشایر ایشان به اسود نام؛ شخصی که از غلامان صحابۀ رسول است، «صلی الله علیه و سلم» می‌پیوندد و به روایتی مسقط الرأس طایفۀ سویدی از قریۀ سوید است که در دو منزلی مدینۀ منوره است به طرف شام واقع شده. «الله اعلم».

اما آل برامکه نسب خود را به ملوک فرس می‌رسانند. در اوایل در بلخ به عبادت آتش قیام می‌نموده‌اند که ناگاه نسیم عنایت ازلی و اشعۀ انوار لطف لم یزلی از گریبان جانشان وزیدن و درخشیدن گرفت و زلال ایمان از چشم‌سار وجودشان تراویدن آغاز نهاد.

ای خوشا چشمی که آن گریان تست
وی همایون دل که آن بریان تست

و جعفر که پدر خالد است در زمان عبدالملک بن مروان و به روایتی در زمان سلطنت سلیمان بن عبدالملک با اموال و اسباب نامحصور به دارالملک دمشق آمد و احوال او چون مسموع پادشاه شد، فرمود که او را در مجلس حاضر سازند. چون او را در مجلس سلیمان حاضر گردانیدند، تغیر در اوضاع پادشاه ظاهر گشته، فرمود که جعفر را از مجلس بیرون کردند.

چون ندمای مجلس از سبب تغیر مزاج پادشاه نسبت به او سوال کردند فرمود که به واسطۀ آنکه زهر همراه داشت و با زهر نزد ما آمدن او مرا خوش نیامد، به در کردم زیرا که دو مهره در بازوی من هست که هر گاه ادویۀ مسمومات در مجلس من حاضر می‌شود مهره‌ها بنیاد حرکت می‌کنند.

چون سبب زهر برداشتن از جعفر، استفسار نمودند گفت زهر در زیر نگین خود تعبیه کرده‌ام که اگر احیاناً مرا شدتی روی نماید، برمَکم تا از آن شدت خلاص شوم. بنابرین مردمان او را ملقب به برمکی کردند و این سخن با غیرت جعفر، مقبول سلیمان افتاده، روز به روز در مقام تربیت او گشته تا آنکه وزارت خود را بدو تفویض فرمود.

چه باید زهر در جامی نهادن
ز شیرینی برو نامی نهادن
جهان نیمی ز بهر شادکامی‌ست
دگر نیمی ز بهر نیکنامی‌ست

بعد از آن، مدتی وزارت ابوالعباس سفّاح و برادرش؛ ابوجعفر دوانیقی به پسرش خالد و پسر خالد، جعفر (؟) نام متعلق بود. در زمان خلافت هرون الرشید که یحیی بن جعفر وزیر بود، عظمت و شوکت یحیی به مرتبه رسید که فوق آن پایۀ وزارت و درجۀ وکالت متصور نبود و ترقی به اولاد او فضل و جعفر و موسی میسر شد که در هیچ عصر و زمان به کسی در ایام ظهور اسلام میسر نشد اما به واسطۀ افساد مفسدان مزاج هرون الرشید به یحیی متغیر گشته، جعفر به قتل رسید و یحیی و فضل مدة العمر در زندان مانده، در آنجا هلاک شدند.

چنین است آفرینش را ولایت
که باشد هر بدایت را نهایت

و اموال و اسباب ایشان که در ایام وزارت فراهم آورده بودند بالتمام به سر کار دیوان ضبط شد و اگر کسی خواهد که کماینبغی بر احوال آن طبقه اطلاع یابد رجوع به کتب تواریخ باید کرد، چون این تذکره تحمل ایراد آن نداشت در اطناب نکوشیده و مآل حال موسی از کتب تواریخ هرچند تجسس نمود، معلوم نشد.

یحتمل که در وقت گرفتن هرون الرشید، پدر و برادرانش را، او خود را به کوهستان کردستان کشیده، در آنجا توطن اختیار کرده باشد؛ چه حکایت مشهور است و در افواه و السنه مذکور که سه نفر از اولاد آل برمک در زمان خلافت بنی‌عباس از بغداد متوجه کردستان گشته، در خان جوک نام؛ محل من اعمال کیخ در جبل شفتالو ساکن شدند و برادر بزرگ ایشان در آنجا به عبادت و تقوی و طهارت مشغول گشته، در آن وادی مراتب عالی یافته، مستجاب الدعوة شد.

چنانچه روزی برادر خوردش به مهم ضروری رفته، خلق آن دیار به عادت معهود، طعام یومیه جهت شیخ و رفقایش آوردند، شیخ و برادر وسط با احبا تناول کرده، حصۀ برادر کوچک را نگاه داشتند. چون برادر کوچک از خدمت مرجوعه معاودت نمود، حصۀ طعام خود را طلب داشت. برادر وسط گفت چون رفتن تو امتداد یافت به‌خاطر رسید که شما طعام تناول کرده باشید، حصۀ طعام ترا من خوردم.

برادر بزرگ از بی‌مروتی او در غضب شده، او را نفرین و بد دعا کرد که حق تعالی شکم ترا پاره گرداند که به حصۀ خود قانع نمی‌شوی. فی الفور آن جوان افتاده، جان به جهان آفرین تسلیم می‌کند.

اعتقاد و اخلاص مردم آن دیار نسبت به شیخ یکی در صد گشته، شیخ به اتفاق برادر کوچک که میر شهاب نام داشت حسب التماس در خان جوک به میانۀ عشیرت و اقوام سویدی درآمده، آنجا را متصرف شده، قلعۀ متین در آنجا بنا کرده؛ به اتمام رسانید و مدتی به مقتدایی و پیشوایی آن طایفه، قیام نموده و بعد از آن به عالم آخرت نهضت کرده، اولاد ذکور، او را نماند و برادرش میر شهاب متصدی قلادۀ ریاست شد و از اولاد او که در آن ولایت حکومت نموده‌اند به ترتیب اسامی ایشان مذکور می‌گردد. «بعون الله الملک الصمد».

امیر جلال بن امیر شهاب بعد از فوت پدر متکفل مهام امارت شده، مدت‌ها بر آن کار قیام نمود. آخر اجابت حق را لبیک گفته، پسرش امیر محمد قایم مقام شد. او نیز بعد از چند سال که بدان شغل خطیر مبادرت نموده، به عالم جاودانی نهضت فرموده، خلف صدق او امیر فخرالدین جانشین پدر گردید. به حسن عدل و داد آن ولایت را معمور و آبادان گردانید.

چون ازین دار غرور به سرای سرور خرامید، پسرش امیر حسن متصدی امور حکومت گردید و او مرد بیباک و سفاک خونریز بود. آخر از نور بصر محروم ماند، زمام مهام امارت در قبضۀ اقتدار پسر بزرگش میر فخرالدین افتاد و پسر دگرش که میر محمد نام داشت، به زیور حسن و جمال آراسته، به حلیۀ فضل و کمال پیراسته، در ناصیۀ احوالش آثار شجاعت و شهامت ظاهر و در جبهۀ آمالش علامت مروت و سخاوت باهر و به مضمون:

پریرو تاب مستوری ندارد
ببندی در ز روزن سر برآرد

ترک یار و دیار نموده، به‌عزم ملازمت اوزن حسن متوجه دیاربکر شد. چون به عز عتبه‌بوسی آن پادشاه عالی‌جاه فایز گشت مشمول عواطف خسروانه و منظور عوارف پادشاهانه گردید و امارت خان جوک و جبقجور را بدو ارزانی داشته، روانۀ ولایت موروثی گردانید.

در میانۀ برادران کار به استعمال سیف و سنان رسیده، بعد از مجادله و محاربۀ بسیار، میر محمد کشته شد. حکومت بلا منازعت و مشارکت در تصرف میر فخرالدین ماند و چند سال که در حکومت بماند عازم سفر آخرت شد. چون اولاد رشید نداشت، برادرزاده‌اش قایم مقام او شد.

ابدال بیگ بن امیر محمد بعد از وفات عمش متقلد قلادۀ امارت گردید. در آن اثنا طایفۀ قزلباش به سرداری ایقوت اوغلی حاکم جبقجور به‌عزم تسخیر خان جوک بر سر ابدال بیگ آمده، هفت شبانه روز در میانۀ ایشان محاربه اتفاق افتاده و از جانبین، خلق بسیار طعمۀ تیر و شمشیر شده، عاقبت توفیق الهی رهین احوال و رفیق آمال ابدال بیگ شده، نسیم فتح و ظفر از مهب اقبال نصرت اثر بر پرچم عَلَم او وزیدن گرفت.

ایقوت اوغلی منهزم گردیده، اموال و اسباب و خیمه و خرگاه اسب و استر او جمله به دست مردمان درآمده، چند سال بعد ازین قضیه، حکومت نموده، عاقبت جان به جهان آفرین تسلیم کرد و ازو سبحان بیگ و سلطان احمد بیگ؛ دو پسر ماند.

سبحان بیگ بن ابدال بیگ بعد از پدر جانشین او شد به اتفاق برادرش سلطان احمد بیگ در حفظ و حراست ولایت و دفع اعدا کمر جد و جهد بر میان جان استوار کرد که گفته‌اند:

دولت همه ز اتفاق خیزد
بی دولتی از نفاق خیزد

... حق تعالی از میامن اتفاق برادران فتوحات متکاثر روی داد؛ از جمله بعد از فوت خالد بیگ، پازوکی ناحیۀ کیخ را از تابعان جولاق خالد گرفته، متصرف شد و بعد از فتح چالدران که سلطان سلیم خان بر ولایت دیاربکر مستولی شد، قلعه و ناحیۀ جبقجور را از تصرف ایقوت اوغلی و ناحیۀ آغچه قلعه را از ید تغلب منصور بیگ پازوکی که از نیابت شاه اسماعیل به حکومت آنجا قیام می‌نمود و ناحیۀ ذاک و ناحیۀ منشکورت را از دست قادر بیگ قزلباش به قوت قاهره بیرون آورده، تصرف نمود.

بعد از آن، برادران ولایت را در میانۀ خود قسمت کرده، جبقجور مع توابع به سبحان بیگ و سایر قلاع و ولایت به سلطان احمد بیگ مقرر شد و چون چند سال بدین عنوان گذشت از افساد مفسدان، دوستی و مصادقت به خصومت و عداوت مبدل گردید و به غمازی برادر، سبحان بیگ حسب الفرمان سلطان سلیمان خان به قتل رسید و جبقجور را به یکی از امراء عثمانی مقرر داشتند و ازو مقصود بیگ؛ پسری ماند.

سلطان احمد بیگ بن ابدال بیگ چون برادرش سبحان بیگ به قتل رسید بعد از آن مدتها حکومت کرده، ایام حکومتش از پنجاه سال تجاوز کرده بود که ازین رباط دودر قدم بیرون نهاد.

دنیا که درو ثبات کم می‌بینم
در هر حرفش هزار غم می‌بینم
چون کهنه رباطیست که از هر طرفش
راهی به بیابان عدم می‌بینم

و ازو مراد بیگ و محمد بیگ؛ دو پسر ماند. مقصود بیگ بن سبحان بیگ بعد از قتل پدرش در رکاب ظفر انتساب سلطان سلیمان خان در سفر نخجوان همراه بود و در «آرپه چای» نام؛ محل که از توابع آنجاست در هنگام قراولی دوچار قزلباش گشته، در آن محاربه ازو آثار دلاوری و مردانگی به ظهور آمده، چون آثار شجاعت و شهامت او به مسامع عز و جلال سلطانی رسید، سنجاق جبقجور را به دستوری که در تصرف پدرش بود بدو ارزانی داشته، حکم همایون به قید اوجاقلق نافذ شده، عنایت گشت.

در حالتی که اسکندر پاشای چرکس میر میران دیاربکر بود از آنجا که عالم تهور طایفۀ اکراد است، اعتماد بر خدمتکاری و جانسپاری خود که در اغور همایون ازو به ظهور آمده بود کرده، طریقۀ مدارا و مواسا با اسکندر پاشا مرعی نداشته، بنابرین پاشای مزبور ناحیۀ جبقجور را به یکی از امراء عثمانی عرض کرده، از تصرف او بیرون آورد و مقصود بیگ جهت عرض احوال و عداوت اسکندر پاشا روانۀ آستانۀ اقبال آشیانۀ سلیمانی شد و مدت هفت سال در استنبول ملازمت نمود.

وزراء عظام بنا بر رعایت خاطر اسکندر پاشا احوال او را معروض پایۀ سریر خلافت مصیر پادشاهی نگردانیده، عاقبت به قاعدۀ مستمره، مطعون گشته، به جوار رحمت ایزدی پیوست.

مراد بیگ بن سلطان احمد اسکندر پاشا میر میران دیاربکر ولایت (سلطان) احمد بیگ را در میانۀ پسران او قسمت کرد؛ چنانچه ناحیۀ خان جوک و آغچه قلعه را به محمد بیگ و سایر نواحی را به غیر از ناحیۀ جبقجور که در تصرف امراء عثمانی بود، به مراد بیگ مقرر نمود که برادران به مشارکت حکومت نموده، متعرض احوال یکدیگر نشوند.

چون مدت شانزده سال از حکومت ایشان متمادی گشت، مراد بیگ امارت خود را به حسن رضا و رغبت به سلیمان بیگ نام؛ پسر خود فراغت کرد. بعد از چند سال به جوار رحمت حق پیوست و ازو سوای علیخان بیگ و الوخان و مصطفی، سه پسر دیگر ماند.

مصطفی بیگ در هنگام تسخیر تبریز همراه امراء اکراد در سعدآباد تبریز در دست قزلباشان به قتل رسید و علیخان بیگ هم در آن معرکه گرفتار گشته، دو سال در قلعۀ قهقهه با مراد پاشا میر میران قرامان مقید بود. آخر همراه مراد پاشا اطلاق شده، به روم آمدند.

بیگلربیگی دیاربکر از عواطف علیّۀ خسروانه ... سنجاق جبقجور به امداد و استعانت مراد پاشا به طریق اقطاع تملیکی به علیخان بیگ مرحمت شد و الوخان نام؛ برادرش در سلک عظمای زعمای دیاربکر انتظام دارد و اوقات به فراغت می‌گذراند.

اما میر محمد میر لوای خان جوک آغچه قلعه را متصرف بود لکن در حفظ و حراست و ضبط و صیانت ولایت چندان اقدام نمی‌نمود، بنابرین فرهاد پاشای سردار سنجاق او را الحاق سنجاق سلیمان بیگ نموده، بدو ارزانی داشت و چند سال در میانۀ محمد بیگ و سلیمان بیگ بر سر این منازعه و مناقشه بود. آخر محمد بیگ وفات کرده از قید قیل و قال برست.

سلیمان بیگ بن مراد بیگ بی‌شایبۀ تکلف و غایلۀ تصلف، جوانی است بین الاقران به صفت شجاعت موصوف و به وفور سخاوت و فتوت معروف. در اوایل جوانی ملازمت میر میران «آمد» و «بغداد» نموده، در عربستان جفای غربت و شدت محنت دیده در طرز سپاهگری و روش سواری به وضع روم در میانه امراء کردستان امتیاز تمام دارد و طبع وقادش مرآت صور حقایق معانی و ذهن نقادش آینۀ جمال مدققان نکته‌دانی.

چون او ندیده، دیدۀ ایام قرنها
روشن (دلی) دقیقه‌شناسی سخنوری

اما به واسطۀ مباهات کمالات نفسانی، اندک غروری و اضاعت مال و جاه افتخار و سروری دارد.

تا یکسر موی در تو هستی باقیست
غافل منشین که بت‌پرستی باقیست
گویی بت پندار شکستم رَستم
آن بت که ز پندار شکستی باقیست

و از قدیم الایام محل سکونت و مکان اقامت آبا و اجداد ایشان کیخ نام موضعی است که به غایت مستحکم است در دامن کوه به کنار آب فرات واقع شده که از انقلاب دوران و فترات زمان، متوطنان و ساکنان آنجا سالم و مصون باشند. وسعت مشرب و فسحت همت سلیمان بیگ به آن مختصر و محقر مکان راضی نگشته، در منشکورد نام؛ صحرای وسیع، بنای شهر و عمارت کرده، جامع رفیع بنا کرده، به اتمام نرسانیده، چند سال است که جد و جهد مالاکلام دارد و در هنگام فتح دیار عجم و شیروان و آذربیجان خدمات پسندیده ازو به ظهور آمده؛ به تخصیص در محلی که نیاز بیگ پازوکی با موازی دو سه هزار کس از عسکر چقر سعد بتاخت.

قرا یازی و نهب و غارت الوس به اولی آمده، سلیمان بیگ با معدود چند از آغایان و برادران خود در عقب آن جماعت کثیر رفته، جنگهای مردانه نموده، اموال و اسباب و مواشی و مراعی الوسات و احشامات را به قوت بازو ازیشان گرفته، سالم و غانم معاودت فرمود و از جانب سردار مصطفی پاشا به نوازشات ملکانه ممتاز گشته، از زمانی که پدرش در حین حیات امارت بدو فراغت نموده الی یومناً هذا که تاریخ هجری در غرۀ شهر ذی القعده سنه خمس و الف1005است به حکومت و دارایی ولایت مبادرت می‌نماید. امید که چون به استعداد و قابلیت موسوم است به اطوار مستحسنه موفق باشد.