در ذکر حکام حصنکیف که اشتهار دارند به ملکان

Li pirtûka:
Šarafnāme
Berhema:
Şeref Xan Bedlîsî (1543-1603)
 17 Xulek  1436 Dîtin
به هر مدتی گردش روزگار
به طرز دیگر خواند آموزگار
سر آهنگ پیشینه کژ رو کند
نوای دیگر در جهان نو کند

نقلۀ اخبار و جملۀ آثار آورده‌اند که چون دست تسلط آل ایوب در تاریخ سنه اثنی و ستین و ستمایه= بالکلیه از حکومت مصر و شام کوتاه گردید و فراش قضا بساط امارت آن طبقۀ عالیه را از آن ولایت درنوردید، یکی از اولاد ایشان مدتی در بلدۀ حما مختفی به سر می‌برد. بعد از آن برخاسته روی توجه به جانب ماردین آورد و به خدمت حاکم آنجا رفته، او را در سلک امرا و اعیان خود منخرط گردانید و آن حاکم دوست نواز دشمن گداز از عواطف علیّه حکومت، ناحی صاور را بدو ارزانی داشت.

اما آن (جوان) چند روز که در صاور رحل اقامت انداخت، در آنجا دلگیر گشته روی به جانب راس القول که بالفعل به حصن کیف اشتهار دارد، آورد. در آنجا توطن و تأهل اختیار کرده، آب و هوای آن دیار موافق مزاج او افتاده، موافقت و موانست با اهالی آنجا نموده، صغیر و کبیر، غنی و فقیر آن دیار گردن به اطاعت و انقیاد او نهادند و او را به حکومت خود قبول نموده، شروع در تعمیر قلعۀ آنجا کردند.

قضا را در آن حین سلطان ماردین را تخلخل تمام و تزلزل مالاکلام به ابنیۀ قصر دولت راه یافته بود و از عمارت قلعۀ حصنکیف به غایت متوهم شد. کس به طلب بانی قلعه فرستاد و او از آمدن ابا کرده، قدم در وادی مخالفت نهاد. بنابرین حاکم ماردین لشکر خود را جمع نموده به ارادۀ (تسخیر) قلعۀ حصنکیف متوجه (راس) القول شد و بانی قلعه در مقام محاربه و مجادله درآمده، ثابت قدم و راسخ دم پای شجاعت در میدان جلادت نهاده، حاکم ماردین بی‌نیل مقصود معاودت کرد و از آن روز باز ماهچهۀ رایت دولت آل ایوب به تجدید پرتو تسخیر بر اطراف و نواحی حصنکیف انداخت و به اندک فرصتی آن حدود را مفتوح و مسخر ساخت.

و املاء آنجا را حسنکیف در بعضی احکام سلاطین و نسخ متقدمین و پسین هم نوشته‌اند و درین باب از ثقات، روایت است که در حین حکومت خود بانی قلعۀ حسن نام، شخصی را از اعیان اعراب گرفته در قلعه محبوس نمود و چون حبس حسن امتداد یافت و مقصودی که حاکم قلعه را ازو بود به حصول نپیوست، کار بدانجا رسید که حسن را در معرض تلف درآورد.

حسن شخصی را نزد حاکم قلعه فرستاد و پیغام داد که الحال کار من از دست رفته و دل به هلاک نهاده‌ام. از ملک التماس دارم که یک لحظه عنایت کرده مرا از قید حبس بیرون آورده، آن مادیان نامی که همراه من بود به من دهد که ساعتی در میان قلعه سوار گشته، در نظر ملک به جلوه درآورم تا طرز سواری و اسلوب بهادری بنده و حرکات و سکنات چستی و چالاکی مادیان بر ملک واضح و لایح گردد. بعد از آن هر چه اشارۀ عالی صادر شود راضیم.

ملک التماس حسن را به حُسن رضا مبذول داشته، فرمود که مادیان او را حاضر گردانیده، حسن را تکلیف سواری کردند. حسن نیز زمین خدمت بوسیده بر مادیان کوه پیکر خود سوار شد که مانند برق بر روی هوا بی‌آرام بود و بسان آب به خوش خرامی بساط خاک می‌پیمود.

تکاوری که ندارد زمین خبر ز سُمش
که از برش به یکی پای رفت یا به چهار
بسان قطرۀ اشکی که از مژه بچکد
گذر کند به تکی تار موی در شب تار
به خوش خرامی بر آب بگذرد چو حباب
به گرم تابی ز آتش بیرون جهد چو شرار
سوی نشیب، شتابان چو قطره در نوروز
سوی بلندی، تازان چو ابر در آذار
رمنده همچو مراد و رسنده چون روزی
جهنده همچو نسیم و خورنده آتش‌وار
هزار دایره بر نقطه پدید آرد
مگر قوایمش از آهن است چون پرگار

و چون لحظه حسن اسب خود را به هر طرف جولان داد و چستی و چالاکی خود را بر ملک ظاهر ساخت به یکبار اسب را مهمیز زده نهیب داد از شرفۀ قلعه که زیاده از صد و پنجاه گز معماری مرتفع است، خود را در میانۀ آب شط انداخت که از کنار کمر قلعه روان است و شکم اسب پاره گشته، حسن خود را به شناوری از آن بحر زخار و لجۀ خونخوار به ساحل نجات رسانید و چون از نظر ملک غایب شد، فریاد حسن کیف از مردمان برآمد. گویند ازین قضیۀ عجیب نام آن قلعه به حسنکیف اشتهار یافت. ع

باشد سخن غریب اگر راست بود

به روایتی بانی قلعه، «کیفا بن طالون» نام داشته، از آن جهة به حصن کیفا مشهور گشته. «العلم عند الله» و عمده عشایر و قبایل حصنکیف سیزده قبیله است:

1. اشتی

2. محلبی

3. مهرانی

4. بجنوی

5. شقاقی

6. استورکی

7. کوردلی کبیر

8. کوردلی صغیر

9. رشان

10. کیشکی

11. جلکی

12. خندقی

13. سوهانی

و بیدیان؟

و نواحی معتبرۀ حصنکیفا قصبۀ اسعرد و ناحیۀ بشیری و ناحیۀ طور و ناحیۀ دگر، ارزن است که به تصرف حکام حزو است و دوازده هزار نفر کفرۀ خراج گذار دارد.

از آن روز که بانی قلعه با حاکم ماردین طریق مخالفت سپرد تا هنگامی که جیب حیاتش به چنگ اجل چاک شد به حکومت قلعه و اطراف و نواحی آن و سرداری عشایر و قبایل قیام و اقدام نموده، بعد از فوت او آنچه در السنه و افواه مشهور است؛ ملک سلیمان نام شخصی از اولاد او به سریر حکومت جلوس فرموده مدت‌ها به حکومت حصنکیف قیام نموده تا اواخر دولت چنگیزیه که سنه ست و ثلثین و سبعمایه= است آن ولایت در تحت تصرف او می‌بود.

بعد از آنکه سلیمان به اجل موعود به عالم آخرت رحلت نمود، پسرش ملک محمد قایم مقام پدر گشت و او در وادی مملکت‌داری و سرداری خیل و حشم و رعایت رعیت و تربیت خدم بی‌نظیر، حکام عظام بوده، همواره با سلاطین و خواقین ایران طریق مدارا و مواسا مسلوک می‌داشت تا آن وقت که عالم فانی را پدرود کرد.

ملک عادل بن ملک محمد به‌موجب وصیت پدر، به دارایی حسنکیف مبادرت نموده به حسن عدالت و رای موافقت، آن ولایت را معمور و آبادان گردانید و مرتبۀ جاه و جلال از آبا و اجداد خود گذرانید تا در شهور سنه احدی و ثمانین و سبعمایه= به جوار رحمت حق پیوست.

ملک اشرف بن ملک عادل بعد از فوت پدر قایم مقام پدر شد و او معاصر با امیر تیمور گورکان بود؛ چنانچه صاحب ظفرنامه؛ مولانا شرف‌الدین علی یزدی آورده که در تاریخ سنه ست و تسعین و سبعمایه= صاحبقران زمان، امیر تیمور گورکان بعد از فتح بغداد و تسخیر قلعۀ تکریت متوجه ماردین شد.

چون به بلدۀ روحا رسید والی حسنکیف در آن بلده به عز بساط‌بوس فایز گشت و به جبین عجز و انکسار، زمین عبودیت فرسوده، وظایف نیکوبندگی به تقدیم رسانید و میامن مراحم بی‌دریغ خسروانه شامل حال او گشته، به ولایت خود عودت نمود. بعد از آن، مدت‌ها در حیات بود. آخر به اجل موعود به عالم آخرت نهضت فرمود.

ملک خلیل بن ملک اشرف الملقب به ملک کامل چون پدرش فوت کرد به استصواب عشایر و قبایل، به دارایی حسنکیف قیام نمود. در تاریخ سنه اربع و عشرین و ثمانمایه= میرزا شاهرخ بن امیر تیمور گورکان به دفع و رفع اولاد قرا یوسف ترکمان به حدود وان و وسطان آمده، ملک خلیل استقبال موکب شاهرخی نموده، به شرف عتبه‌بوسی استسعاد یافت و در حینی که میرزا شاهرخ، حکام و امرای کردستان مثل امیر شمس‌الدین بدلیسی و ملک محمد؛ حاکم حکاری و پسر سلطان سلیمان خیزانی را از حدود الشکرد رخصت انصراف ارزانی داشت.

او نیز با حکام مزبوره مرخص شد به ولایت خود معاودت نمود و بقیۀ حیات به فراغت و کامرانی در آن دیار اوقات گذرانید. سپاهی و رعیت را از انعام و احسان، خوش‎حال و مرفه البال ساخت و در شهور سنه اثنی و ستین و ثمانمایه= به ریاض رضوان خرامید.

ملک خلف المشهور به جف سرخ در اصطلاح اکراد یعنی خلف چشم سرخ و او پسر ملک سلیمان برادر ملک خلیل است. بعد از فوت عم به حکومت و دارایی حصنکیف و سرداری عشایر و اقوام قیام و اقدام نمود و به واسطۀ منازعه و مجادله که با طایفۀ بختی او را واقع شد و در آن محاربات داد، مردانگی داده، جنگ‌های رستمانه نموده، بین الناس به ابو سیفین مشهور گشت و در تاریخی که حسن بیگ بایندوری آق قوینلو ارادۀ تسخیر ولایت کردستان نمود، جماعتی از ترکمانان به فتح حسنکیف مأمور گردانیده، چون بر سر قلعه آمده، هرچند مبالغه در محاصره کردند و زور بسیار آوردند تسخیر میسر نشد و شخصی از بنی‌عمان ملک خلف به امید نوید حکومت آنجا به تحریک ترکمانان فریب خورده، قصد قتل عمّش کرد.

اتفاقاً روزی او را در حمام تنها یافته به تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی، عصابۀ عصیان بر پیشانی بی‌حیایی بسته، قطع صلۀ رحم کرده، به تیغ بی‎دریغ، رشتۀ حیات آن خلف دودمان ملوک را قطع کرد و بالکلیه حکومت آن خاندان از تصرف وارثان او بیرون رفته، به‌دست طایفۀ ترکمان درآمد و شخص قاتل به جز ندامت و پشیمانی چیزی حاصل نکرد.

تخم وفا و مهر درین کهنه کشتزار
آنکه شود عیان که رسد موسم درو
شکل هلال در سر مَه می‌دهد نشان
از افسر سیامک و فر کلاه زو

ملک خلیل بن ملک سلیمان در فترات تراکمه در بلدۀ حما مختفی می‌بود. چون هرج و مرج در سلسلۀ تراکمۀ آق قوینلو واقع شد، به امداد و معاونت میر شاه محمد شیروی که از قدیم الایام وزارت ملکان حصنکیف به امرای شیروی متعلق بوده، از بلدۀ حما آمده، طوایف حسنکیف بر سر او مجتمع گشتند و به اتفاق بر سر اسعرد رفته به ضرب شمشیر، آن قصبه را از طایفۀ آق قوینلو مستخلص گردانیدند و از آنجا متوجه قلعۀ حسنکیف شده، آنجا را نیز با حُسن وجه از طایفۀ ترکمان گرفته متصرف شدند و بعد از آن ملک خلیل در حکومت، استقلال تمام به هم رسانید.

و فی الواقع کسی از حکام کردستان در آن عصر به عظمت و حشمت او نبوده و اوضاع و اطوار پادشاهانه داشته، خواهر اعیانی شاه اسماعیل صفوی را در وقتی که از تعدی سلطان یعقوب، جلای وطن کرده به‌عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام به دیاربکر آمده، چون به حوالی حسنکیف رسید به عقد نکاح خود درآورد و در روز سور جمعیت ملوکانه و جشن پادشاهانه ترتیب داده، امرا و حکام خواص و عوام کردستان در آن معرکه حاضر گشتند و بساط عشرت گسترده، ساقیان ماه رخسار و شیرین گفتار باده‌های تلخ خوشگوار دردادند و مغنیان خوش آواز نغمه‌پرداز و مطربان شیرین لهجۀ بربط نواز زبان بهجت به این سرود برگشادند.

آسمان ساخت در آفاق یکی سور چه سور
که از آن سور شد اطراف ممالک معمور
اجتماعی‌ست منور قمری را با شمس
اتصالی‌ست مقرب ملکی را با حور
مهد بلقیس زمان داشته است ارزانی
به سراپردۀ جم دولت تشریف حضور

و چون ارکان دولت و بنیان حشمت آق قوینلو روی در اختلال آورد و آفتاب دولت شاه اسماعیل صفوی از مشرق بدایت سر زد، امرا و حکام کردستان به‌عزم آستان‌بوسی او متوجه تبریز گشتند و به مجرد رسیدن امرا بدانجا شاه اسماعیل ملک خلیل را با سایر امرا در قید و بند کشیده، به زینل خان شاملو سپرد و تکلیف اهل و عیال خود آوردن به تبریز به ملک خلیل نمود.

ملک خلیل حسب الفرمان، خواهر شاه اسماعیل را که ازو یک پسر و سه دختر داشت به تبریز آورد و مدت سه سال در قید شاه اسماعیل مانده، بالکلیه ولایت حسنکیف به تصرف قزلباش درآمد و در هنگام فترات چالدران، ملک خلیل فرصت غنیمت دانسته به اتفاق باشی بیوک با یکی مستحفظان خود را به قتل رسانید و از آنجا فرار کرده بر سبیل استعجال متوجه دیاربکر شد.

چون به حوالی وان رسید طایفۀ محمودی سر راه برو گرفته، قصد گرفتن او نموده، ملک خلیل محاربات مردانه نموده، جان از آن ورطۀ مهلکه به سلامت بیرون برد و از راه درۀ بتلیس متوجه حسنکیف شد. اما باشی بیوک در آن معرکه اسیر پنجۀ تقدیر گشت و در آن اثنا طایفۀ شیروی و زرقی به اتفاق قبایل و عشایر حسنکیف، ملک سلیمان؛ پسر ملک خلیل را به حکومت آنجا نصب کرده بودند، به خلاف عشیرت رشان که ایشان زمام حکومت آن دیار را در قبضۀ اقتدار یکی از بنی‌ اعمام، ملک خلیل نهاده بودند و در خلال این احوال، طایفۀ بختی نیز به واسطۀ تسخیر اسعرد لشکر بدانجا کشیده، اراده نمودند که از طایفۀ قزلباش مستخلص سازند که به یکبار خبر آمدن ملک (خلیل) مسموع اهالی آن دیار شد.

فرزندان به قدم اطاعت، نزد پدر آمده، بختیان ترک محاصرۀ قلعۀ اسعرد کردند و ملک خلیل بعد از چند روز قلعۀ اسعرد را از قزلباش مستخلص گردانیده، به ید تصرف درآورد و چون قزلباش در وقت گرفتن، قلعۀ حسنکیف را به امداد و معاونت عشیرت بجنوی گرفته بود، حفظ و حراست قلعۀ مزبوره را در عهدۀ اهتمام ایشان نموده بودند و عشیرت مزبور مرتبه مرتبه فریفتۀ قزلباش شده، در وقت، خبر آمدن ملک خلیل به جهت ذخیرۀ قلعه، به ناحیۀ طور من اعمال ولایت بختی رفتند که آزوقۀ فراوان آورده، قلعه را به عبث از دست ندهند.

ملک خلیل برین قضیه واقف گشته، مردم عشایر و قبایل خود را جمع نموده بر سر آن طایفه، ایلغار برد و ایشان به قدم اطاعت پیش آمده وعدۀ تسلیم قلعه نمودند. ملک خلیل از سر خون ایشان درگذشته با حسین بیگ بجنوی مصالحه نمود و به واسطۀ خون پدر و برادرانش که به شرح بعد ازین در مجلس مذکور می‌شود، بالی نام قریه را به طریق ملکیت ارزانی داشت. بعد از آن، آن جماعت قلعه را تسلیم ملک خلیل کردند.

از ثقات روات از احوال طایفۀ بجنوی چنان روایت کرده‌اند که بجن و بخت دو برادر بوده‌اند از اولاد حاکمان جزیرۀ عمریه، به واسطۀ حکومت آنجا منازعه در میان برادران افتاده، حکومت جزیره به بخت نام برادر قرار گرفت و بجن به جانب حسنکیف افتاد و ملکان حکومت آنجا را از طایفۀ بجنوی گرفته‌اند و روایت دیگر آنست که طوایف اکراد جمله از اولاد بجن و بخت است. «العلم عندالله».

اتفاقاً در حینی که امیر شرف بن امیر بدر حاکم جزیره بود از طایفۀ بجنوی بنا بر عداوت قدیمه نسبت به امیر شرف، اوضاع ناملایم به ظهور آمده، امیر شرف در مقام انتقام درآمده، میر محمد بجنوی را از ملک خلیل طلب نمود تا او را گوشمال به‌سزا دهد.

ملک خلیل میر محمد را با پانزده نفر از اولاد و اتباعش به واسطۀ خاطر امیر شرف به قتل آورده، حسین بیگ نام؛ پسرش از آن معرکه فرار کرد و اموال و ارزاق و بقیۀ عشایر و قبایل او به باد نهب و غارت رفت. الحال زبانزدۀ مردم این است که موافقت حسین در غیبت ملک خلیل با طایفۀ قزلباش بنابرین جهت بوده و ملک خلیل قریۀ بالی را به حسین بیگ دادن و با او مصالحه کردن باعث این قصه است.

القصه ملک خلیل بعد از آنکه طایفۀ بجنوی قلعۀ حصنکیف را تسلیم او کردند، مدتی بر سریر حکومت و کامرانی و فرمان‌روایی قرار کرد تا عاقبت از هاتف غیبی ندای «ارْجِعِی إِلی رَبِّک راضِیةً مَرْضِیةً» به گوش هوش (استماع) فرموده، به عالم جاودانی انتقال نمود و ازو چهار پسر یادگار ماند:

1. ملک سلیمان

2. ملک علی

3. ملک محمد

4. ملک حسین

ملک حسین بن ملک خلیل چون ملک حسین جوانی بود به علو همت موصوف و به سمو انعام و احسان معروف؛ چنانچه جملۀ عشایر و قبایل حسنکیف شیفتۀ جمال با کمال و فریفتۀ کمال با جمال او گشته، هنوز مراهق نشده بود که او را در میانۀ خود به حکومت نصب کردند.

آن را که نشان ضرب عشق است
از چهرۀ او چو نور پیداست

اما چون به جای پدر بر مسند حکومت نشست، ملک محمد و ملک علی نام؛ برادرانش را محبوس گردانید و ملک سلیمان برادر دیگرش، از ناحیۀ ارزن فرار کرده به خدمت خسرو پاشای؛ میر میران «آمد» رفته طالب حکومت پدر شد.

خسرو پاشا نیز به‌واسطۀ رفع نزاع برادران، کس به طلب سلطان حسین فرستاده، برادرانش را که محبوس بودند نیز در دیوان «آمد» حاضر گردانیده، بعد از آنکه ملک حسین را پاشای مزبور به قتل آورد، تفویض ایالت حصنکیف به برادر او ملک سلیمان کرد.

ملک سلیمان بن ملک خلیل، بزرگان دین و روندگان راه یقین به‌اتفاق گفته‌اند سزاوار دولت و شایستۀ رفعت آن کس است که در جمیع احوال و احسن کما «احسن الله الیک» از حسن اشفاق او خورد و بزرگ بهره‌مند گردند و به‌موجب «و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض» جماعتی که فضیلت صلۀ رحم را در جمیع امور منظور دارند، به اندک زمانی محسود اقران شوند.

دو دوست با هم اگر یکدل‌اند چون مقراض

معاونت (خسرو پاشای) میر میران والی ولایت دیاربکر حاکم حصنکیف شد و چون به دارالملک خود معاودت نمود برادرانش ملک محمد و ملک علی با او در مقام مخاصمت و منازعت درآمده، چند روز که از حکومت او مرور کرد ملک علی تاب مقاومت او نیاورده به‌جانب شرف‌خان؛ حاکم بتلیس رفت و بالتمام عشایر و قبایل به‌واسطۀ قتل ملک حسین از ملک سلیمان متنفر و متضجر گشته با او موافقت نکرده بلکه طریق مخالفت گرفتند.

بنابرین وهم و هراس بر ضمیر او مستولی گشته به‌جانب «آمد» رفت و به رضا و رغبت از حکومت حسنکیف فراغت کرده، مفاتیح قلاع تسلیم خسرو پاشا کرد که در عوض آن از ولایت دیگر، محلی به طریق ایالت بدو عنایت شود.

خسرو پاشا حقیقت احوال او را معروض پایۀ سریر اعلی سلیمانی گردانیده از مرحمت پادشاهانه، روحا با هفتصد هزار اقچه به طریق ایالت در عوض حسنکیف به ملک سلیمان ارزانی شد و سیصد هزار اقچۀ دیگر به طریق زعامت به برادرش ملک محمد و دویست هزار اقچه به ملک علی نام برادر دیگرش از ولایت روحا عنایت گردید و مدتی ملک سلیمان در روحا به امر حکومت اشتغال نموده، آخر روحش از قفس بدن پرواز آمده در اعلای علیین آشیان گرفت.

ملک محمد بن ملک خلیل بعد از فوت برادرش سنجاغ روحا را ازو گرفته، سنجاغ عربکیر به طریق امارت از دیوان سلیمانی بدو ارزانی شد. بعد از آن بتلیس به طریق سنجاق بدو مرحمت گشته، در آنجا نیز قرار نگرفت.

آخر از کثرت تردد و تفرد و تغیر و تبدیلات عاجز گشته از غوغای سنجاق تاب دردسر نیاورده، چون با بدر بیگ حاکم بختی طریق خلت و اتحاد پیدا کرده بود و دختر خود را به میر محمد؛ ولد بدر بیگ داده، از قدیم‌الایام نیز حقوق همسایگی و جیرانی در میانۀ ایشان مسلوک بود، بنابرین کنج انزوا اختیار کرده در جزیره منزوی شده، بقیة الحیوة در آنجا بوده، اجابت حق را لبیک گفته به جوار رحمت حق پیوست و ازو یازده پسر ماند:

1. ملک خلف

2. ملک سلطان حسین

3. ملک اشرف

4. ملک علی

5. ملک سلیمان

6. ملک خلیل

7. ملک ظاهر

8. ملک عادل

9. ملک محمود

10. ملک حسن

11. ملک احمد

اما ملک خلف در ریعان جوانی و عنفوان زندگانی وفات کرده، ملک حمزه نام پسری دارد. ملک سلیمان و ملک ظاهر و ملک حسن هر سه برادر در عین جوانی فوت کرده به جهان جاودانی رفتند و سنجاغ پدر را ملک سلطان حسین طالب گشته، از دیوان سلطان سلیم خان بدو مفوض شد. باقی برادران، ملازمت امرای کردستان اختیار کرده در کردستان تردد می‌کنند.

ملک سلطان حسین بن ملک محمد چون سنجاغ پدر بدو تفویض شد، چند نوبت در آن منصب تردد کرده او نیز از آن شغل خطیر فراغت نمود. الحال که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005 است در کردستان اوقات می‌گذراند و اندک نفعی از زواید اوقاف آبا و اجداد بدو عاید می‌گردد. امید که چون بزرگ‌زاده است، حق سبحانه و تعالی توفیق رفیق حال و مآل او ساخته به دولت عظمی آبا و اجداد رساند.