هیچ و هیچ
Li pirtûka:
Şarî Diɫ
Berhema:
Kamil îmamî (1903-1989)
1 Xulek
1117 Dîtin
جانا بیا که درد دل خود دوا کنیم!
خود را ز قید و بند تکلّف رها کنیم
آن نسیه جان که هست به صاحب طلب دهیم
آنگاه روی خویش به سوی خدا کنیم
آنچه سزای ماست همان میکند خدای
تا کی در این سرا عمل ناسزا کنیم
دنیا متاع عاریت است و امانتی
تا کی متاع عاریتی را قبا کنیم
کی این محبت است که با نفس میکنیم
با هرچه ناسزاست بدان آشنا کنیم
هیچ است جمله ملک جهان، هیچ هیچ هیچ
پس بهر هیچ و پوچ چرا دست و پا کنیم