گنبدی هست که نامش کفل سیمین است

در مدح احمد ناظم بگ متصرف بغداد
Li pirtûka:
Aš’ār-e Farsî-ye Şeyx Reza
Berhema:
Şêx Řezay Taɫebanî (1831-1910)
 2 Xulek  1433 Dîtin
گنبدی هست که نامش کفل سیمین است
اندرونش همه با آب طلا رنگین است
عشق با ساده رخان از پی سمت است و سرین
نه رخ و زلف خم اندر خم و چین در چین است
آن دروغ است که من شیفته‌ی خال و خطم
شیخ را هم غرض از ساده پرستی این است
ایها الناس چو من رخت به میخانه کشید
نه به مسجد که در او زاهدک بی دین است
خود دو صد عیب نهان دارد و اغماض کند
داستانش همه از عیب من مسکین است
میتوانم که کشم کینه ز دشمن لیکن
ای عزیزان چه کنم سینه‌ی من بی کین است
چه غم آرد ز نظر اهل ریا زشت آید
خلقت من که به چشم همه کس شیرین است
مایه‌ام گوهر نظم است خریدارش نیست
سالها شد که ز خرجی تهیم خرجین است
عارم آید که نویسم به کسی شرح نیاز
جز به «ناظم» که ولی النعم دیرین است
حبذا قبله‌ی ارباب هنر «ناظم بگ»
متصرف به شرف چون فلک پروین است
عزم او یافت مگر یاد، ز آن چالاک است
حزم او دیده مگر کوه ازان تمکین است
خامه‌اش گر چه عبارت ز یکی شاخ نی است
لیک در دیده‌ی آعدا به اثر زوپین است
بس بود معدلتش مایه‌ی آرایش ملک
شهر بغداد چه محتاج به شهر آیین است
خنجر موعظه تا قبضه به دل کار کند
گرچه شمشیر به دست خطبا چوبین است
گر ندانم سخن از نکهت خلقش گفتن
روزگاریست که بوی نفسم مشکین است
ای دبیری که به تحسین منت حاجت نیست
زانکه سر تا قدمت تعبیه از تحسین است
پایه‌ات بس که بلند است ز وصفت خجلم
چند بالا بروم می‌نگرم پائین است
چمن عمر تو از باد خزان ایمن باد
تا چمن پر ز گل و یاسمن و نسرین است
تا دراین دیر مسدّس به لالی نجوم
پیکر گنبد فیروزه گهر آگین است
ور به کرکوک فروماند رضاNasnava edebî پنداری
در حصاریست که دیوا و درش رویین است