ساقیا باده بده باز دلم بیمار است

Li pirtûka:
Diwan-e Safi
Berhema:
Safî Hîranî (1873-1942)
 1 Xulek  357 Dîtin
ساقیا باده بده باز دلم بیمار است
به همین شیفتگی آرزوی دلدار است
چشم عاشقکش او نه ز سر مخموریست
او کشد عاشق اگر مست و اگر هوشیار است
با حذر باش ز تیر نگه خونریزش
چشم در خواب ولیکن مژه‌اش هشیار است
بس که از سوختن دل چه بگویم یاران؟
دود آهم همه دم بر فلک دوّار است
دوستان عیب مرا نیست در این خاموشی
دل سودا زده پیوسته به فکر یار است
ما که طوطی صفتم می نشکیبم بی دوست
چو بهر لحظه لب یار شکر گفتار است
صافیNasnava edebî منصور صفت باز انا العاشق را
گر بگوید نشود عیب ز پای دار است