دیده چو دل دیده‌یی ساقی مستانه را

Li pirtûka:
Diwan-e Safi
Berhema:
Safî Hîranî (1873-1942)
 1 Xulek  695 Dîtin
دیده چو دل دیده‌یی ساقی مستانه را
خرقه و تسبیح داد از می و پیمانه را
خانهٔ تقوای ما ز آتش زهد تو سوخت
چون نروم زاهدا گوشهٔ میخانه را؟
ساده دلی هر که را تحفهٔ زرقست خود
تا نبری بهر شه بر در کاشانه را
خوشهٔ عقلت مکن توشهٔ این راه عشق
خود نرسد منزلی جز دل دیوانه را
گنج مقاصد اگر خواهی بدست آوری
پشت به آبادی کن، روی به ویرانه را
یار چو زلفش بتافت دل ز بلا سر نتافت
راه نجاتش نیافت با همه افسانه را
خانه خرابیم کرد، سینه کبابیم کرد
بی خور و خوابیم کرد، در به در از خانه را
چند که سر باختم، رحم ندیدم ز وی
می‌شمرد وا اسف خویش به بیگانه را
صافیNasnava edebî ز روز ازل تا به ابد عهد کرد
سر ننهد بر دری جز در جانانه را