بنازم نازنینی را که شد از عکس رخسارش

Li pirtûka:
Diwani Mawlana Khalid
Berhema:
Mewlana Xalid (1779-1828)
 1 Xulek  616 Dîtin
بنازم نازنینی را که شد از عکس رخسارش
عیان زینسان گلی صد دل کشد قلاب هر خارش
ز اوراقش دو صد یاقوت رمانی بود در کف
شده هر قطره شبنم بر جبین لولوی شهسوارش
دم از لعلش زدن محض پشیمانی است نادانی
همین کافی است باشد نسبتی با روی دلدارش
شده پیراهن فیروزه اش صد پاره و آری
همیشه بدر کامل با کتان اینست کردارش
چه نقش است اینکه نقاش ازل بنمود در گلشن
هزاران آفرین بر رشحه کلک گهربارش
ز استغنای خوبی با لب صد خنده می آید
به رنگ حور و بوی نافه آهوی تاتارش
نماید چون به بازار لطافت روی، می بینی
زلیخاوش به جان صد یوسف مصریKes خریدارش
درین موسم زمام اختیار آن کس به کف دارد
که نبود فرق پیش اهل دل با نقش دیوارش
نظر بازی نزیبد خالداNasnava edebî جز با دلارامی
بود پروانه وش شمع و چو گل بلبل گرفتارش