دلا گر دامن مردان بگیری
From the Book:
Dîwanî Zarî
By:
Zari (1905-1982)
1 minutes
459 views
دلا گر دامن مردان بگیری
بود روزی رهی از این اسیری
بکُش این نفس سرکش را که گویند
نیابی زندگانی تا نمیری
مپیچ از طاعت مولا سرت را
که از خدمت به دست آید امیری
جوانا در عمل میکوش تا تن
نیفتاده است در گرداب پیری
قناعت شیوه خود ساز، کز وی
رهی از برده باری و فقیری
صفای دل از آنت نیست حاصل
که دیو نفس را فرمان پذیری
به کوی صالحان کی جا دهندت
تو کاندر نابکاری بینظیری
از این مستی و نادانی به هوش آی
به مو شیر و به رو مانند قیری
خدایا عاصیان را توبهای بخش
که توابی و وهاب و قدیری
از آن ناکردنیهایی که کردم
که بر آنها خداوندا خبیری
پشیمان است این «زاریPen name» پشیمان
پشیمانیش آیا میپذیری؟