الهی واقفی

From the Book:
Dîwanî Seydî
By:
Seydi (1785-1849)
 1 minutes  1325 views
الهی واقفی بر حال زارم
همیخوانم که جُز تو کس ندارم
الهی کرده‌ام بسیار تقصیر
وز آن حسرت جفایت شرمسارم
الهی غرقم در بحر عصیان
به دست رحمت افکن بر کنارم
الهی خاطر مرا جمع گردان
که مسکین و پریشان روزگارم
الهی برگشا از غیب راهی
که چندین سال من در انتظارم
الهی گر بخوانی ور برانی
تو دانی بنده‌ی بی‌اختیارم
الهی گر نه لطفت دست گیرم
کجا از شرمساری سَر برآرم
الهی گر بیاد بی‌نیازی
دی من چیستم مشت غُبارم
الهی نفس و شیطان در کمینند
به توفیق عنایت کُن حصارم
الهی راه مردان سخت راهیست
تو آسان بگردان در ره گذارم
الهی وقت مُردن لطف بنما
که تا من جان به آسانی سپارم
الهی چون عزیزم کردی امروز
مکن فردا به نزد خویش خوارم
الهی بر جنید ایمان نگه دار
که آنست اصل راه اعتبارم
الهی چون در اینجا بگذرانی
به فضل خود گُناهان در گذارم
الهی «صیدی»م کُن صید جنّت
اگرچه بار عصیان صد هزارم