بگشا ز خواب دیده و لطف خدا نگر
Li pirtûka:
Dîwanî Zarî
Berhema:
Zarî (1905-1982)
2 Xulek
456 Dîtin
بگشا ز خواب دیده و لطف خدا نگر
روانه کرد ابر و فرستاد از او مطر
سیراب گشتهاند ز دریای رحمتش
گندم بهاره، نخود و پرش، ماش، نیشکر
امروز حمد خدا نباتات بالتمام
خندان و شاد و قبای زمردی به بر
ایستاده به محراب تعبد چو پارسا
دست امید برافراشته برهنه سر
صبا به خاک مرده دمیده مسیحوار
آراست چمن را به همه گونه زیب و فر
گلشن که کرد خرم و بستان که داد زیب؟
گل را که داد حسن و شجر را که داد بر؟
این بوی در بنفشه که ایجاد کرده است؟
وین داغ لاله را که نهادست بر جگر
این باد نوبهار و همین ابر قطرهبار
این آفتاب روشن و این اختر و قمر
از نیست هست نمودن که تواند بجز خدا
افراشت ثریا و سرشت از ثری بشر
لاحول و لا قوه الا باللهErebî
القدره و العزه و الحكم و الظفرErebî
تا راهنمای قدرت او راهبر نشد
در بطن آب قطرهی آبی نشد گهر
فرد است و قدیم است و قدیر است و لایزال
فرزند زو نزاد و نزادست از پدر
پیدا و نادیار و به هر جای و هر زمان
دانا و توانا و خداوند بحر و بر
«زاریNasnava edebî» بخواه از کرمش مایهی حیات
جز فضل لایزالیش همه را هیچ میشمر