مرا کافی است ساقی کو نگاه چشم مخمورش

Li pirtûka:
Aš’ār-e Farsî-ye Salim
Berhema:
Salim (1800-1866)
 1 Xulek  828 Dîtin
مرا کافی است ساقی کو نگاه چشم مخمورش
چه شد دور نظر دیگر چه حاجت آب انگورش
نظر در لعل نوشینش چو نقش بوسه می‌بندد
زند چشمش ز تیر غمزه بر دل نیش زنبورش
به قندیل دلم مهر جمالش در شب هجران
فروزد پرتو نوری که موسی دید در طورش
دل بی‌طاقتم بار محبت برنمیدارد
چه سان جا داشتی مهر سلیمان در دل مورش؟
ز تاج خسروی برتر کلاه فقر درویشی
نمی‌ارزد جهان‌گیری به غوغای شر و شورش
بدین مصرع شنیدم خواند سالمNasnava edebî دوش ساقی‌را:
شراب تلخ میخواهم که مردافگن بود زورش!