واعظ خموش از گفتگو، من عاشق و دیوانهام
From the Book:
Dîwanî Seydî
By:
Seydi (1785-1849)
1 minutes
817 views
واعظ خموش از گفتگو، من عاشق و دیوانهام
ناید به گوشم پند تو، من عاشق و دیوانهام
دیوانهام مَستَم خراب، کی بشنوم وعظ کِتاب
از من مجو راه ثواب، من عاشق و دیوانهام
در گوشهی ویرانهها، رو کرده چون دیوانهها
خوانم ز عشق افسانهها، من عاشق و دیوانهام
با آن رُخ چون بوستان، بربُودی آن آن دلستان
مجنون شدم ای دوستان، من عاشق و دیوانهام
آن نازنین مَهوشم در جان دهد صد آتشم
در عشق او هم سر خوشم، من عاشق و دیوانهام
از یاد آن رُخسار گُل، مانده من و دل پا به گِل
حَیران و سرگشتهی دل، من عاشق و دیوانهام
«المُستغاث» ای دوستان زان دلبر شَکَر دهان
رسوا شُدم اندر جهان، من عاشق و دیوانهام
«صیدیPen name» ز عشق آن صنم شیدا شدم، دیوانه هم
از سرزنش کردن چه غم، من عاشق و دیوانهام