عزم دیار روم چو کردم ز شهرزور

بریفکان
From the Book:
Aš’ār-e Farsî-ye Şeyx Reza
By:
Sheikh Riza Talabani (1831-1910)
 1 minutes  1102 views
عزم دیار روم چو کردم ز شهرزور
افتاد در دیار بریفکان مرا عبور
کوهی بلند پایه در آن رهگذر بود
بگداخته ز تاب تجلّی به سان طور
حیران شدم ز نشئه‌ی آن کوه پرشکوه
پرواز کرد از سر من طائر شعور
آواز کرد ناگهم از غیب هاتفی
کین راز برتو لحظه‌ای دیگر کند ظهور
زان کوه نیکبخت چو بالا برآمدم
بنمود چون رواق فلک گنبدی ز دور
پرسیدم این رواق منوّر ازان کیست
بخ بخ تبارک الله زین جنت و قصور
مانند قرص انور زرین آفتاب
می تافتی ز بام و درش لمعه لمعه نور
گفتند این ضریحه‌ی قطبی ز اولیاست
پیموده ساقی از لبش باده‌ی طهور
این مرقد حبیب خدا «شیخ نوری است»
جسمش به خاک خفته و جان رفته در حضور
آیند فوج فوج ز بهر زیارتش
از آسمان ملائکه در صورت طیور
سازد خدا به پایه‌ی جمشید برترش
موری اگر به سایه‌ی قصرش کند مرور
یارب به جاه حرمت این قطب اولیا
رضاPen name ببخش که فرموده‌ای انا الغفور
روزی مکن در این سفرش رنج و محنتی
باز آورش به شادی و آسایش و سرور