نقاب از رخ برافگن، محشری از جلوه برپا کن
From the Book:
Aš’ār-e Farsî-ye Maḧwî
By:
Mahwi (1836-1906)
1 minutes
1133 views
نقاب از رخ برافگن، محشری از جلوه برپا کن
جهانی صبر و هوش و عقل از یک عشوه یغما کن
به سوی در قفا افتادگانت یک نگه بنگر
به چشم مست خود شور قیامت را تماشا کن
پریوار از شکنج زلف شبرنگت رخی بنما
به یک دم اهل عالم جمله را مفتون و شیدا کن
ز صحرا گردی بیهودهاش کاری نمیآید
بگو مجنون ما را رو به سوی حی لیلی کن
اگر انس است اگر جن، جملگی بیدام اسیر استند
دگر حور و ملک را بستهی زلف چلیپا کن
پس از کوری ترا دل سیر دیدن آرزو دارد
برا از دل بهجای مردمک در دیدهام جا کن
هوای «جنهالمأوی» اگر داری به سر ای دل
به راهش خاک شو در جنت کویش تو مأوا کن
بمیر از عشق لعلش، خاک گرد و در لباسی گرد
به بالا رو سوی گردون و نازی بر مسیحا کن
همیشه محویاPen name ترک تو دارد در نظر دنیا
تو پیش از وی بیا، گر پیشبینی، ترک دنیا کن