از سرمه آبداده خدنگ نگاه را
From the Book:
Şî’rekanî Şukrî Fezɫî
By:
Shukri Fazli (1882-1926)
1 minutes
958 views
از سرمه آبداده خدنگ نگاه را
آری خموش کُشته بسی بیگناه را
دارند مو به مو ز پریشانیم خبر
آخر یکی بپرسد ز دو زلف سیاه را
افتادهام به پای سمند تو چون غبار
تا از دو دیده آب زنم شاهراه را
از چشم و ابرو و مژهات دل تباه شد
در ملک فتنههاست، شها این سپاه را
شُکری چنین به وصف تو راند سخن درست
تا نشکنی به ناز، تو طرف کلاه را