فدای جان پاکت ای غلام در به در کرده
From the Book:
Diwan-e Wefayî
By:
Wafayi (1844-1902)
1 minutes
406 views
فدای جان پاکت ای غلام در به در کرده
ز هجران تو جان از تن، قرار از دل سفر کرده
به امید شفایی دل در آن چشم سیه بستم
که مژگان تو در آن چشم جان پر نیشتر کرده
فزون شد از نگاهت درد من با آن که خندیدی
چرا گویند پس بیمار را گل در شکر کرده
خط آورد از پی امداد زلف از بهر قتل من
به چین قانع نشد جیش خطا را هم خبر کرده
شهیدان کیاند افتاده سر خونین کفن در باغ
مگر با لالهزاران، نازنین از ره گذر کرده؟!
نمیدانم چرا در گوش گل باری نخواهد رفت
فغان بلبل مسکین جهان زیر و زبر کرده
نزیبد جز «وفاییPen name» افسر و تخت وفاداری
که در ملک محبت ترک سر را ترگ سر کرده