در ذکر امراء سلیمانی

From the Book:
Šarafnāme
By:
Sharaf Khan Bidlisi (1543-1603)
 11 minutes  922 views

و آن مشتمل است بر دو شعبه: بر ضمایر مهرمآثر ناصبان رأیات دانش و انصاف و خواطر حقیقت مداثر ناسخان آیات بدعت و اعتساف، پوشیده نماند که نسب امراء سلیمانی به مروان الحمار که آخر سلاطین بنی‌امیه است می‌رسد و او را حمار بدان جهت می‌گفتند که اعراب، سر هر صد سال را «سنة الحمار» می‌گویند و از زمان استیلاء معاویه بن ابوسفیان بر خلافت در دمشق تا وقتی که حکومت به مروان رسید صد سال گذشته بود.

به روایتی مروان در حین طفولیت روزی از مکتب آمده، انگشت خود را در زلفین درکرد، انگشتش در آنجا مانده به مثابه آماس کرد که به سوهان، زلفین را بریده، انگشت او را بیرون کردند و مرتبۀ دیگر از مروان این فعل سر زد این دفعه پدرش اعراضی شده گفت: «یا مروان والله لانت الحمار» گویند بدین سبب ملقب بدان اسم شده.

به هر تقدیر نسب او بدین ترتیب به عبدالمناف می‌رسد؛ مروان الحمار بن محمد بن مروان بن حکم بن ابوالعاص بن امیه بن عبدالشمس بن عبدالمناف و حکم در روز فتح مکه به دولت اسلام مشرف شد و مروان الحمار در اوایل سنه سبع و عشرین و مایه= بر مسند سلطنت نشست و چون مدت پنج سال خلافت فرموده، ابوالعباس سفاح بر او خروج کرد و او به جانب مصر فرار کرده، در تاریخ بیست و هشتم شهر ذی الحجه سنه اثنی و ثلثین و مایه= در قریۀ بوصیر من اعمال آنجا به دست صالح عباسی یا ابوعون که به فرمان سفاح خلیفه، او را تعاقب نموده بودند به قتل رسید و ازو عبدالله و عبیدالله نام؛ دو پسر ماند.

عبدالله به طرف حبشه افتاد و عبیدالله عود کرده در فلسطین می‌بود. در زمان خلافت رشید عباسی شحنۀ فلسطین او را گرفته به دارالخلافه فرستاد. خلیفه او را در زندان کرده تا زمان خلافت رشید در قید بود، آخر پیر و نابینا شده از زندان خلاص شد. یحتمل که نسب امراء سلیمانی بدو می‌رسیده باشد. به واسطۀ اطلاق لفظ سلیمانی شاید که نسب ایشان به سلیمان بن عبدالملک از سلاطین مروانیه منتهی گردد. «العلم عندالله».

چه به کلک ثقات روات آن طایفه، منضبط است که چون از صدمت قاهرۀ عباسیان هرج و مرج به احوال مروانیان راه یافت سه نفر از اولاد مروان الحمار با جمع کثیر از فلسطین به جانب ولایت قلب آمده و در دره که آن را درۀ خوخ خوانند من اعمال ناحیۀ غزالی ساکن شده، مرتبه مرتبه عشایر و قبایل ایشان که عمدۀ آن قوم بانوکی بود بر سر رایت او مجتمع گشته، به حسن اهتمام آن طایفه، قلعۀ قلب و قلعۀ جسقه و قلعۀ تاش و قلعۀ حصولی و قلعۀ مفارقین با مضافات و ملحقات و منسوبات تا کنار آب شط دیاربکر و قلعۀ بیدیان تا کاروکان و دلکلوقیا و قلعۀ رباط و قلعۀ جریس و قلعۀ ایدنیک و قلعۀ سلیک و قلعۀ کنج را از تصرف کفرۀ گرجستان و ارامنه بیرون آورده متصرف شدند.

و اکثر تابعان و هواخواهان مروانیان که در نواحی مصر و شام متفرق و پراکنده شده بودند بر سر او جمع آمدند، منشعب به هشت فرقه شدند؛ بانوکی، هویدی، دلخیران، بوجیان، زیلان، بسیان، زکذیان، برازی و بعضی ازین طوایف به طریق اهل سنت و جماعت عمل نموده به مذهب حضرت امام معظم شافعی «رحمة الله علیه» مستنداند و برخی طریق ناصواب یزیدی پیش گرفته، متابعت آن قوم می‌کند و امراء ایشان در شعایر سنت «حضرت خیر الانام علیه الصلاة و السلام» و مطاوعت سید انام و علماء اسلام جد و جهد مالاکلام دارند.

در میانۀ آن قوم، زهّاد و عبّاد بسیار است اما شعبات ایشان قریب به صد فرقه هستند که اکثر صحرانشین و چاروادارند و هر سال اول بهار به ییلاقات ولایت بدلیس جبل شرف‌الدین و اله طاق ساکن شده، باز فصل پاییز در اول فروردین ماه به قشلاق خود عودت می‌کنند و رسم ییلاقات ایشان از سیصد راس اغنام یک رأس به حاکمان بدلیس تعلق دارد.

القصه چون طوایف سلیمانی در ظل رأیت مروان مجتمع گشتند، مدتی به سرداری ایشان و حکومت قلاع که به تحت تصرف درآورده بود قیام و اقدام نمود. چون ازین دنیای فانی به منزل جاودانی کوچ فرمود، میر بهاءالدین نام؛ پسرش در یورت پدر متمکن شده، او نیز ترک خیل و حشم کرده، ودیعت حیات به کدخدای اجل سپرد.

ازو میر عزالدین و میر جلال‌الدین؛ دو پسر ماند. حکومت به امیر عزالدین قرار گرفت. چون او نیز فوت کرد ازو امیر ابراهیم نام؛ پسر خوردسال ماند.

چون از عهدۀ امور حکومت بیرون نمی‌آمد روسای قبایل، برادرش امیر جلال‌الدین را به حکومت نصب کردند. چون او نقد حیات بهه قابض ارواح سپرد در آن وقت امیر ابراهیم ولد عزالدین به سرحد بلوغیت رسید. به استصواب عشایر و اقوام حاکم شد. چون مدتها حکومت نمود به اجل موعود عالم فانی را پدرود کرد. ازو میر دیادین و امیر شیخ احمد؛ دو پسر ماند. به‌موجب وصیت پدر، میر دیادین قایم مقام او گشته، متصدی امور امارت و متکفل مهام حکومت شد. هشتاد سال عمر یافت. در امارت کامرانیها نمود.

در حینی که شاه اسماعیل صفوی بر ولایت دیاربکر مستولی شد، خان محمد استاجلو را از نیابت خود به حفظ و حراست آنجا مأمور گردانید. محمد خان به امیر دیادین طریق مدارا و مواسا مسلوک داشته، دختر او؛ بیکیسی خانم را به عقد نکاح خود درآورد و به امداد و معاونت طایفۀ سلیمانی و موافقت و مصادقت میر دیادین، امور کلی ازو متمشی شد؛ از آن جمله در زمانی که علاءالدوله ذوالقدر والی مرعش، صاروقپلان نام؛ برادرزادۀ خود را به ارادۀ تسخیر دیاربکر بر سر محمد خان فرستاده، در مابین ایشان محاربۀ عظیم اتفاق افتاده، آوازۀ دار و گیر از فلک اثیر درگذشت،

کجک بر دهل فتنه‌انگیز شد
ز بانگ دهل فتنه‌گر تیز شد
قطاس ستوران زرینه زین
همی کرد جاروب میدان کین

طایفۀ سلیمانی بلکه دیوان سلیمانی در آن معرکه، داد مردانگی دادند که جنگ هفتخوان مازندران رستم دستان و سام نریمان به‌جز فسانه نماند.

کردان به قوت بازوی کامکار و ضرب شمشیر زهر آبدار، لشکر صاروقپلان را منهزم گردانیده، او را در آن معرکه به خاک بوار انداخته، سر از تن جدا کردند و خان محمد رعایت کلی درباره میر دیادین و عشیرت سلیمانی فرمود و چون او فوت شد ازو اولاد ذکور نماند و از امیر شیخ احمد؛ برادرش، شاه ولد بیگ و بهلول بیگ و عمر شاه بیگ و سوسن و ولیخان و الوند و خلیل و احمد و جهانگیر؛ نه پسر ماند. بدین سبب حکومت میر دیادین به اولاد برادرش انتقال یافت.

شعبۀ اوّل: در ذکر امراء قلب و بطمان، حاوی اوراق را از ثقات روات به کرّات استماع افتاد که چون میر دیادین پیر و ناتوان گشت و پسری نداشت که به مصالح امور و سوانح احوال ولایت پردازد، برادرزاد‌ها به اتفاق قصد او کرده در صدد قلع و قمع او شدند.

میر دیادین در باب دفع برادرزادها از محمد خان استاجلو امداد و استعانت طلب نموده، محمد خان نیز لشکر بسیار به معاونت او فرستاده، در میانۀ او و برادرزادها محاربۀ عظیم دست داد؛ چنانچه عمر شاه بیگ و سوسن و جهانگیر بیگ در آن معرکه به قتل رسیدند و شاه ولد بیگ که برادر بزرگ و خمیر مایۀ آن فساد بود از آن معارک به هزار حیله خود را خلاص کرده، از آن لجۀ خونخوار خود را به کنار رسانیده، به طرف شام به خدمت سلاطین چراکسه رفت.

و چون استیلای قزلباش بعد از وقوع قضیۀ چالدران از ولایت کردستان روی در انحطاط و نقصان آورد، علی فیری نام؛ شخصی که از طایفۀ بسیان و عمدۀ آغایان اقوام بود، قلعۀ میافارقین را مضبوط گردانیده، کس به جانب شاه ولد بیگ به طرف شام فرستاد و این خبر چون مسموع او شد بر سبیل استعجال متوجه ولایت موروثی گشته، به سعی علی فیری و استصواب عشایر و اقوام بر سریر حکومت متمکن شد و در فرصتی که ولایت دیاربکر و کردستان به تصرف اولیای دولت روزافزون عثمانی درآمد، حکام صاصون بنا بر عداوتی که از قدیم با امراء سلیمانی داشتند طایفۀ خالدی را فرمودند که چند نفر از چاوشان درگاه پادشاهی را که به طریق الاغ به مهم ضروری به جانب کردستان آمده بودند در اراضی مفارقین به قتل آوردند تا نسبت قتل ایشان را اعیان و ارکان به شاه ولد بیگ داده، ازین ممر ضرری به او و ولایت او رسد و طایفۀ خالدی به امتثال این رأی مبادرت نموده، اِسناد این امر شنیع بدو کردند.

چون این تدبیر و تدارک موافق تقدیر شد، میر میران دیاربکر با او در مقام عداوت و خصومت درآمده، احوال او را معروض پایۀ سریر جاه و جلال سلطانی نمود. فرمان قضا جریان در باب قتل شاه ولد بیگ به نفاذ پیوست. میر میران به جهت بازخواست، او را در دیوان حاضر ساخت.

شاه ولد بیگ ازین مقدمه آگاه شده، خود را به جرثقیل، از آن مهلکه خلاص داده، بیرون جست و ولایت او را خواص همایون کردند. امنا به ضبط آن تعیین کردند و شاه ولد بیگ همان به قلعۀ قلب و توابع راضی گشته، قانع شد. چون سیزده سال بدین منوال گذرانید رخت هستی ازین تنگنای نیستی به عالم آخرت کشید و ازو علی بیگ و میر دیادین و ولیخان بیگ و جهانگیر بیگ و امیر یوسف و امیر سلیمان؛ شش پسر ماند.

علی بیگ بن شاه ولد بیگ بعد از وفات پدر والی ولایت شده، مدت چهل سال به امر امارت مبادرت نموده، ازو افعال پسندیده و اعمال ستوده به ظهور آمد و با اعلی و ادنی سلوک بر وفق مدعا کرده، چون به عالم آخرت ارتحال نمود ازو سلطان حسین بیگ و ولیخان بیگ نام؛ دو پسر ماند.

سلطان حسین بیگ بن علی بیگ بعد از فوت پدر به موجب نشان عالی‌شأن سلطان سلیم خان در شهور سنه ثمانین و تسعمایه= قایم مقام پدر شد و در حینی که سلطان مراد خان مغفور عساکر منصور را به سرداری عثمان پاشای وزیر اعظم به تسخیر آذربیجان مأمور گردانیده، سلطان حسین بیگ در تاریخ سنه ثلث و تسعین و تسعمایه= در سعدآباد تبریز در محاربۀ قزلباش شربت شهادت چشید و ازو قلیج بیگ و سید احمد و زینل بیگ و زاهد بیگ و حیدر و قاسم نام؛ شش پسر ماند.

اما سید احمد بیگ نام؛ پسرش در هنگام قتل پدر اسیر قید قزلباش گشته، قریب دو سال در قلعۀ قهقهه محبوس بود، آخر به امداد بعضی از آقایان خلاص شده، به ولایت خود عودت کرد و از دیوان سلطان مراد خان ایالت موروثی به زینل بیگ نام؛ پسرش مفوض گشته، قلیج بیگ نام؛ پسرش که اسن اولاد بود و به عقل و ادراک از همه محقر، به معاونت محمد بیگ؛ حاکم حزو، امارت پدر بدو مقرر شد و با زینل بیگ برادرش بر سر امارت قلب در مقام عداوت و خصومت درآمده، چند روز نشو و نمایی بی بود کرد و هم در آن اوان به واسطۀ بدحرکتی در دست عشایر و اقوام به قتل رسید.

سید احمد بیگ بن سلطان حسین بیگ چون از قید قزلباش خلاص شده، در ارضروم به خدمت فرهاد پاشای سردار رسید و حقوق خدمات و جانسپاری و استحقاق خود را در حکومت در دیوان عالی به ثبوت رسانید از مرحمت بی‌ غایت پادشاهی سردار ظفر شعار حکومت قلب و بطمان بدو ارزانی داشت.

درین اثنا خالوش؛ بهلول بیگ در دست طایفۀ بسیان به قتل رسیده بلامنازعه، حاکم به استقلال آنجا شد و چند سال چون حکومت نمود به واسطۀ کم التفاتی، میر میران دیاربکر امارت قلب از آستانۀ پادشاهی به شخصی عثمانلو عنایت کردند و او معزولاً به استدعای حکومت روی توجه به درگاه سلطانی نهاد. در اوایل سنه ثلث و الف= در استنبول وفات کرد. حکومت قلب به دستور اول به زینل بیگ برادرش مقرر شد و حالا که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005ست به دارایی آنجا متمکن است.