ای دل مگو رقیب بر احوال من گریست
From the Book:
Aš’ār-e Farsî-ye Maḧwî
By:
Mahwi (1836-1906)
1 minutes
1261 views
ای دل مگو رقیب بر احوال من گریست
میگو به حال آدم ما اهریمن گریست
هر بت پرست دید ترا و ترا پرست
بر کسر شأن و خسر بت برهمن گریست
رنگ بهار را بجز آمد شدی ندید
ابر بهاری آمده شد بر چمن گریست
از زندهدل سخن شنوی زندهدل کسی است
خود را شمرده مرده و بر خویشتن گریست
دشنام میدهد به من و لب به دیگران
زین جور کافری چو رقیبش به من گریست
عشق التجا به بارگه حسن برد تاک
شیرین اجازه داد که بر کوهکن گریست
هر خاکسار کوی تو جنت مقام شد
باز او دران مقام به یاد وطن گریست
شب در خیال حال تو خوابم ربوده بود
امروز چشم من همه مشک ختن گریست
شد ز آب دیده چار سوش باغ و لالهزار
محویPen nameز بس که بر در«بیتالحزن» گریست