در ذکر حکام خیزان و وجه تسمیه آن

لە کتێبی:
شرفنامه
بەرهەمی:
شەرەف خان بەدلیسی (1543-1603)
 11 خولەک  682 بینین

حکایت مشهور است و در السنه و افواه مذکور که اسم خیزان در اوایل سحرخیزان بوده؛ چراکه مردم آنجا در ما بین کردستان به سحرخیزی و تقوی و صلاحیت و امانت و دیانت معروفند، صغیر و کبیر ایشان به گذاردن نماز تهجد و چاشت و اشراق موصوف. آخر از کثرت استعمال اکراد که ایشان همواره اسم را به تصغیر می‌خوانند؛ چنانچه شمس‌الدین را شمو و عزالدین را عزو و جمشید را جمو و ابدال را ابدو، درین اسم اسقاط لفظ سحر کرده، خیزان گفته‌اند.

و وجه تسمیه دگر آن است که اول نام او سحرخیزان بود و در هنگامی که بانی قلعه، به زیارت بیت‎الله رفته، چون معاودت کرده، مستحفظان در به روی او بسته، او را به درون قلعه نگذاشته‌اند. او رنجیده به لفظ فارسی، ایشان را خیزان بی‌اعتبار خطاب کرده، توقف نکرده رفته است.

اکثر حکام آنجا فی نفس الامر موسوم به این صفت‌اند و شهر خیزان از بناهای جدید است که در زمان اسلام واقع شده، در میانۀ مردم آنجا چنان مشهور است که بانی آن، صاحب مراغۀ تبریز است و مسوّد اوراق، هرچند در کتب متداوله تجسس نموده، از سلاطین کسی که بانی آنجا بوده باشد، به نظر درنیامد مگر از وزرا و امرا بوده باشد.

یحتمل که در زمان هلاکو خان که تجدید عمارت مراغه کرده، آن بلده را دارالملک ساخت. خواجه نصیر که در آن عصر مدارالملک مؤتمن و مشیر بود، بنای قلعه و بلده کرده باشد و با یکی از اکابر و وزرای اسلام در آن زمان ساخته باشند و مسجد جامع که در آن بلده است از محدثات بانی قلعه است و ستونی چند در آنجا نصب کرده‌اند که مردم آن دیار تشخیص نکرده‌اند که چه درخت است و بعضی می‌گویند درختی است که ترکان «ایت بورنی» و کردان «شیلان» می‌نامند.

و معتقد مردمان آنجا آن است که قدم بسیاری از اهل الله بدانجا رسیده، مکان استجابت دعاست و عمارت اندرون قلعه، به طرز رصد طرح کرده، از آجر و آهک ساخته‌اند. باغات خوب دارد و اقسام فواکه و انگور و قشمش که در نواحی تبریز و سایر بلاد عجم می‌باشد در آن بلده موجود است. اگر ازین حیثیات نسبت بنای آن به خواجه نصیرالدین محمد طوسی دهند، دور نیست. «العلم عندالله».

اما آب و هوای ولایت در غایت زبونی است و در فصل پایز اکثر سکنه و متوطنان آنجا را تب نوبت می‌گیرد و باغات آن ولایت، درخت فندق است و سایر اقسام میوه است و زبونی هوای آن بلده را از کثرت اشجار فندق می‌دانند و عشیرت آن ولایت به نمیران ملقب است و وجه تسمیه نمیری آن است که هرکس از عشایر و قبایل ایشان فوت می‌شد، حکام آن دیار علوفه و وظیفۀ او را بلاقصور به اولاد او اگر خورد و اگر بزرگ باشد می‌دادند، چیزی از آن زیاده و نقصان نمی‌کردند. ازین جهت به نمیری لقب یافتند و حکام ایشان همیشه با سلاطین عظام و خواقین کرام بهرام انتقام طریق مدارا و مواسا مرعی داشته، انواع رعایت یافته‌اند.

و چند دفعه که پادشاهان بر ولایت کردستان استیلا یافته، ولایت کردستان را از حکام آنجا گرفته‌اند، دیار ایشان از صدمت پادشاهان و سطوت ایشان سالماً مصون ماند؛ از آن جمله صاحب کتاب مطلع السعدین؛ مولانا عبدالرزاق سمرقندی آورده که در تاریخ سنه اربع و عشرین و ثمانمایه= که میرزا شاهرخ بن امیر تیمور گورکان به دفع اولاد قرا یوسف ترکمان به حدود آذربیجان آمد.

پسر امیر سلیمان خیزانی در ملازمت امیر شمس‌الدین بدلیسی استقبال موکب شاهرخی نموده، به عنایات پادشاهانه و نوازشات خسروانه، مفتخر و سرافراز گشتند و بعد از امیر سلیمان و پسرش از حکام ایشان آنچه در السنه و افواه مذکور است امیر ملک است که مدتی به حکومت آن ولایت مبادرت نموده، عاقبت به اجل موعود به عالم آخرت رحلت فرمود.

امیر داود بن امیر ملک مدت سی و نه سال حکومت خیزان، بلا مشارکت معاندان به استقلال کرد و علی الدوام به شرب مدام و مصاحبت جوانان سرو قد گل اندام، مداومت می‌نمود. مدرسۀ معروف به داودیه در خیزان بنا کرده و به اتمام رسانیده، علما و فضلا در آنجا به افاده و استفاده اشتغال دارند و او را سه پسر بود؛ سلطان احمد (و میر) سلیمان بیگ و حسن بیگ.

سلطان احمد بن میر داود بعد از فوت پدر، والی ولایت خیزان شده در حکومت و دارایی آنجا کما ینبغی جد و جهد کرد؛ چنانچه عشیرت نمیری و رعایا و متوطنان آن ولایت ازو راضی و خوشنود بودند. همراه امرا و حکام کردستان در هنگام سفر دارالسلام بغداد نسبت به سلیمان خان خدمات پسندیده ازو به ظهور آمده، ملک نامۀ همایون در باب ایالت خیزان با بعضی قیود موکد به لعنت نامه گرفت و از آن تاریخ در احکام و فرامین، ایشان را القاب «جناب» نوشته اطلاق لفظ «حاکم» کرده، به حاکمان خیزان مشهور شدند.

اما به شرف خان با وجود محبت و اتحاد که در مابین سلسلۀ ایشان منعقد بود، در هنگامی که اولمه به روم آمد به واسطۀ بعضی مواد که در احوال شرف خان بعد ازین مذکور خواهد شد، دوستی به دشمنی خصوصیت به عداوت مبدل شده، سلطان احمد بیگ در قلع و قمع خاندان او با اولمه همزبان شده و شرف خان نیز به ارادۀ تسخیر خیزان و به دست آوردن سلطان احمد بیگ، لشکر به آنجا کشیده در میانه، مردمان بسیار تلف شده باز مصلحون در میانه افتاده عودت کرده.

سلطان احمد کس به دیاربکر فرستاده اولمه را ترغیب و تحریض به جنگ شرف خان کرده، اولمه نیز با عسکر دیاربکر متوجه خیزان گشته، به رهنمونی او از خیزان به ناحیۀ تاتیک آمده، روانۀ ولایت بدلیس شد. در آن معرکه، شرف خان به قتل رسیده، بعد از اندک زمانی در عقب او سلطان احمد بیگ نیز عالم فانی را وداع کرده رفت.

یکی از چشم دل بنگر بر آن زندان خاموشان
که تا یاقوت گویان را به تابوت از چه سان بینی
سر زلف عروسان را چو شاخ نسترن یابی
رخ گلرنگ شاهان را چو رنگ زعفران بینی
چه باید نازش و نالش به اقبالی و ادباری
که تا بر هم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی

و ازو پنج پسر ماند: 1. امیر محمد و 2. یوسف بیگ و 3. ملک خلیل و 4. ملک‌خان و 5. خان محمود.

میر محمد بن سلطان احمد بعد از فوت سلطان احمد حسب الفرمان قضا جریان سلطان سلیمان خان ولایت خیزان دو حصه گشته، نصفی به میر محمد و نصفی به ملک خلیل؛ برادرش مقرر شد و چون مدت یک سال از ایام حکومت میر محمد متمادی شد، به مرگ فجاءة ازین عالم رحلت نمود و ازو سه پسر ماند؛ سلطان مصطفی و داود بیگ و زینل بیگ.

و ملک خلیل بعد از فوت برادر، ولایت خیزان را به دستور اول یکی کرده، از دیوان سلیمانی به نام خود برات کرد اما سلطان مصطفی به امداد و معاونت خال خود؛ بهاءالدین بیگ حاکم حزو متوجه آستانه گشته، حصۀ پدر را به خود مقرر گردانیده، چون مدت شش سال از ایام حکومت او متمادی شد یک روز او را در شکارگاه در میانۀ جنگل و بیشه مرده و بی‌جان یافتند و هرچند تفحص کردند، سبب قتل و قاتل معلوم نشد و بعد از فوت او حکومت به برادرش داود بیگ انتقال یافت.

چون یک سال از زمان دولتش مرور کرد به عالم جاودانی خرامید و بعد از وفات داود بیگ، زینل بیگ برادرش به آستانۀ سلطان سلیم خان رفته، هر دو حصۀ ایالت خیزان را به دستور سابق، یکی کرده به خود مقرر کرد و هنوز چاشنی از ساغر حکومت نچشیده بود که کاسۀ زهر از دست ساقی اجل به ناکامی درکشید و در راه استنبول جان به جهان آفرین تسلیم کرد.

ملک خلیل بن سلطان احمد چنانچه شمه قبل ازین از احوال او مذکور شد و در زمان حیات برادر و برادرزادگان، نصف ولایت خیزان را بعضی اوقات و گاهی تمامی را متصرف بود. بعد از فوت برادرزادگان در زمان سلطان سلیم خان به امداد و معاونت مشیر مفخم محمد پاشای وزیر اعظم، هر دو حصۀ خیزان را به خود مقرر نمود و قریب بیست و دو سال بلا مشارکت و ممانعت به حکومت و دارایی آنجا قیام و اقدام فرمود اما در امور حکومت و امارت، چندان تقید نداشت و زمام مهام آن ولایت را در قبضۀ اقتدار ابدال آغا نام؛ شخصی از عشیرت بلیلان نهاده بود و خود از حکومت به نامی و نانی قانع گشته، چون موفق به توفیق الهی بود اکثر مهمات او موافق تقدیر می‌آمد و در سنه احدی و تسعین و تسعمایه= به مرض صرع که مدت‌ها به آن مبتلا بود، روی به عالم آخرت نهاد و ازو حسن بیگ نام پسری خوردسال ماند.

میر محمود بن سلطان احمد بعد از وفات ملک خلیل؛ برادرش به اتفاق عشایر و قبایل نمیری به‌موجب فرمان عالی‌شأن سلطان مراد خان، متصدی امارت خیزان شد و نفس الامر در حفظ و حراست ولایت و ضبط و صیانت عشیرت، ید طولی داشت. به نوعی در دارایی آنجا قیام می‌نمود که فوقش تصور نتوان کرد و در شهور سنه اثنی و تسعین و تسعمایه= که همراه عثمان پاشای وزیر و عساکر نصرت تأثیر به فتح و تسخیر تبریز مأمور بودند، در روزی که سنان پاشای وزیر در سعدآباد تبریز با بعضی از امراء قزلباشیه، جنگ و ستیز نموده، چون رفیقانش فرار کردند، میر محمود در آن معرکه با اعیان خیزان به عز شهادت فایز گشت و ازو سلطان احمد و میر محمود نام؛ دو پسر ماند و میر محمود در صغر سن توجه به جانب آخرت کرد.

امیر حسن بن ملک خلیل بعد از قتل عمش؛ میر محمود، عشایر و اقوام نمیری به اتفاق با وجود آنکه خوردسال بود او را به امارت قبول نموده به‌موجب برات سلطان مراد خان حاکم خیزان شد. درین اثنا عمش یوسف بیگ بن سلطان احمد به ارادۀ حکومت خیزان متوجه آستانۀ اقبال آشیانۀ سلطان مراد خان گشته، از مراحم بی‌دریغ پادشاهانه، حکومت خیزان بدو مفوض شد و چون از آستانه عودت کرده به خیزان رسید، عشایر و قبایل نمیری چندان التفات به احوال او نکرده، مأیوس به خدمت جعفر پاشای وزیر به تبریز رفته ازو امداد و استعانت طلب داشت. جعفر پاشا نیز تقویت او کرده و کس همراه نموده به ضبط خیزان فرستاد.

این مرتبه باز اهالی ولایت گردن به اطاعت و انقیاد او ننهاده، چون چند دفعه احوال برین منوال شد مصلحون در مابین افتاده، ناحیۀ نمیران را به طریق سنجاق بدو دادند که متصرف گشته، خیزان مع توابع در تصرف میر حسن باشد.

چون اندک زمان برین وتیره گذشت یوسف بیگ به تحریک مفسدان بلکه به آرزوی جوانمرگی، قانع به ناحیۀ نمیران نشده، تکرار طالب ایالت خیزان شد و میر حسن نیز تابعان خود را جمع نموده، به امداد بعضی از احبا و طایفۀ شیروان بر سر یوسف بیگ رفت و او نیز در قریۀ آز من اعمال نمیران متحصن گشته، مستعد جنگ و جدال شد.

بعد از محاربه، رفقای او متلاشی شده و یوسف بیگ در میانۀ چاه خَلا پنهان شده به بدنامی تمام در میانۀ نجاست کشته گشته، قاتل خود را ظاهر نساخت و میر حسن از رایحۀ کراهیت این تهمت، عذاب بسیار کشیده، اخراجات بیشمار او را دست داد؛ چنانچه چند قطعۀ مرغوب از قرای ولایت خیزان و اکثر اراضی و املاک موروثی خود را فروخته، قیمت آن را به اعیان و ارکان آل عثمان صرف کرد و هنوز با وجود آنکه مستغرق دریای دِین گشته، از آن تهمت خلاص نشده و حاجی بیگ؛ عم‌زادۀ او که از دختر حسن بیگ محمودی متولد شده بود، به امداد طایفۀ محمودی، چند روز به امیر حسن به واسطۀ آنکه ناحیۀ نمیران را به طریق سنجاغ بدو بازگذارند، منازعه و مناقشه نمود.

آخرالامر قرار بدان شد که ناحیۀ مروانان به طریق وظیفه در وجه معاش او مقرر گشته، در ملازمت میر حسن بوده، به اتفاق در تمشیت مهمات ملکی و مالی جد و جهد نموده، فیصل دهند و بالفعل با یکدیگر طریق اتحاد پیدا کرده، احوال و اوضاع ولایت خیزان بر (وجه) خوبی گذران است.